واقعا دلم می خواد این نمایشنامه رو بدون 5 دقیقه آخرش درنظر بگیرم. آقای بیضایی تا 5 دقیقه آخر داشتم چنان تحسینتون می کردم که گفتم می تونم هزار اشتباه از خدا بگیرم اما از این کارتون نه. حواستون هست که من خلق رو خلق می دونم...؟ بعد که اون طور تموم شد گفتم بذار یه ایراد دیگه رو هم بگم که مگه قراره تو رودربایستی همیشه به همسرتون نقش اولو بدید در حالیکه ایشون در کنار اجرای عالی دیگر بازیکنان کاملا دیده نمی شدن. شاید بازیگر خوبی باشن اما نه برای نمایشنامه های شما و گروهی که در کنارشون قرار می گیرن.
از میزانسن بسیار خوب بگم: بسیار خلوت و هوشمندانه. عدد 4 یا 14، تخیل دوچرخه فروش که یک لحظه به سرعت گذشت، تابلو سلمونی، ماندا، ساکهای بزرگ مادر که در دست افرا به کیف دستی تغییر یافت.....Connotationرو خیلی صحیح به denotation های مرتبط وصل کرده بودید. من مبهوت طراحی صحنه بودم و عاشق اون پاسبون و طراحی لباسش در صحنه پایانی شدم.
تم کارتون که همون تم همیشگی که سالها دغدغه من بوده و حالا ایمانم شده، بود. ولی جناب بیضایی تو رو خدا بگو اون چه پایانی بود؟ وای....ببینید عمری تو این مملکت کار هنری ضعیف دیدم و همیشه به شما و آقای یزدانیان به عنوان تنها هنرمندان این مملکت ارادت داشتم...اگه مثل بقیه بودید که غمی نبود اصلا نمی دیدمتون. اما من که با فیلم کلاغ و مرگ یزدگردتون به هنر رو آوردم دلم نمی یاد یهو اینطوری شید. خیلی خوب خواستی بگی روزنه؟ خواستی بگی امید؟ خواستی بگی مردم خوشبخت خواهند شد؟ بابا گفتی شنیدیم همه، چرا اجراش کردی؟ حیف اون جمله "اگه چیزی مال تو نیست، چرا لگدمالش می کنی؟" نبود؟ نبود؟ ای وای.....البته یه جورایی به نفع خودم شد چون کاملا داشتم بهتون ایمان می آوردم، اما حالا می بینم نه هنوز جا دارید، هر چند که اینم بگم مفهوم رو در کنار اجتماع که در 10 ساله اخیر بهش رو آوردین، عالی ارائه میدید...در قبلش که کاملا مفهومی کار می کردید که من خفه شم جسارت کنم. هم در نمایشنامه 3 سال پیش هم در این یکی، دغدغه اجتماع رو به زیبایی که کلمه زیبا براشون کمه، و بهتر بگم، قوی کار کردید: در قبلی خوب سیاست رو خوب غالب موضوع اصلیتون کرده بودید و در این عوام و فرهنگ کوچه رو که بنیانگذارش استاد هدایت بوده. اینم بگم که می تونم الان به جرات بگم کارگردان موردعلاقتون در کل تاریخ سینما کی بوده و هست. چون روند کاری تو نداره مثل اون پیش میره. پس ببینید می مونه 2 چیز که نگفتم.
ببخشید آقای بیضایی من به شدت معتقدم 2 زوج هنرمند باید همو بالا بکشن یا می تونن یا اصراری نیست. شما اینهمه نقش اول به خانم شمسایی دادید، اما ببخشید نقطه ضعف کاراتونه؛ ایشون جایی که باید خشن باشن یهو لطیف میشن و جایی که باید لطیف باشن وانمود می کنن، حسارو قاطی می کنن. من اصلا به هنر ایشون بی احترامی نمی کنم، اما میگم اون نقشای وحشتناکو کسی باید بازی کنه که بابا کشیده باشه. ایشون یه گوشه دستشم زخم نبود که بشه درکش کرد وقتی تر تمیز می کنه و جارو می زنه، هیچ فشاری به دستمالی که داره گردگیری می کنه نمیاره، بلد نیست تو آینه خودشو نگاه کنه. نمی گم باید نقششو به یه کلفت می دادید، نه آدم شاید خیلی کارا نکنه اما حسای مشترکو می تونه به هم ربط بده. می تونه از یه نگاه فراتر به درونیات احترام بذاره و هر حسیو در کشیدن ندونه در درک لمس کنه. به قول سارا و پشت بندش آقای قادری: در صحنه فریاد با جیغ فرق داره.
نمایشنامه به جز همون عدد تکراری 5، به شدت تاثیرگذار بود، به قول سارا اینقدر گاهی سنگین می شد که رها می کردیم دیالوگو و فقط به نگاه بصری رو می آوردیم. من یک جمله برام پتک می شد و می دونم که یه سری نکته هارو از دست می دادم. و نمی خوام بگم که بازیا چقدر خوب بودن و خوب درک صحنه کرده بودن. درک اون اتفاقه: اون کمین وحشیانه، اون حضور همیشگی گرگ در درون انسان، عوام احمق و دنباله رو..........
ببینید دیگه نمی خوام بیشتر بگم، تشکر می کنم به خاطر حس ارضای هنری که هرگز اینجا به نتیجه نمی رسه ..... و ادعا می کنم که من می تونستم نقش افرا رو با همون تصویری که تعریف کردید بازی کنم و میشد حساب شده قانعتون کرده که پایان نمایشنامه با پایان انشا برنا تموم بود.
خب همین دیگه...من که این نامه رو نمی فرستم. فقط خواستم کمی راحت شم از این حرص بیشتر آمیخته با تحسین و بتپم به زندگیم.
سارادالچین مرسی منو با خودت بردی.