-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 10:51
دیگر تا فیلمم را نسازم- مجموعه عکسی راضی نگیرم- کتابم را تمام نکنم- شعرهای CD را آماده نکنم- نمیام. بعدشم تازه می رم باز میشه از این وبلاگ زشت اسلامی بیرون کشید.
-
سوز چون سوزش
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 20:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA این وزوز این ورور ممتد این گوش من این خفه شو ! هیچ چیز از در بیرون نمی رود صدای ضرب ضربِ چکش روی پس زمینه چند مشت کارگر روی داربست و جوشکاری که هر چند لحظه یک بار ماسک اش را از خون می شوید. تمامی ندارد آب قطع می شود خانه بالا می آید خانه کثیف است خودم را به دار زده ام بیا...
-
زیرا که منفورم- نفرین شده
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 01:53
وای بر ما زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایه های عصر دراز می شوند و هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد از ناله های اسارت لبریز است و در میان ما کسی نیست که بداند که تا به کی خواهد بود. موسم حساد گذشت و تابستان تمام شد و ما نجات نیافتیم مانند فاخته برای انصاف می نالیم و نیست انتظار نور می کشیم و اینک ظلمت است...
-
چیزی چون cello بر زمین وجود داشت و من می خواستمش! ابله!
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 00:19
-
if i could tear you from the ceiling
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 09:28
-
Apr. 22, 13
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 00:57
یه دختر بچه بودم با بابام روی یه تپه ای زندگی می کردیم. آفتاب بود همش . شب نمی شد. ما از جنازه ها نگهداری می کردیم. به ردیف و اکثرا مرد خوابیده بودن. ملافه روی صورتشون بود و گاهی باد میزد و اونا با گردن های کج شون به راست و چپ لمیده بودن و هنوز باد موهاشونو تکون میداد. چهره چندتاشون کاملا یادمه. مدام حدس می زدم اینا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 22:58
احساس می کنم صورتم خشک شده است و بوزینه های اسیر دست به دامن من شده اند تا همه چیز را خاموش کنم پرده ها را له می کنم و پوست تو را شامه می کشم می دانی شب نمی گذرد- تازه این ساعت ها پر از پوزه بو می کشد و تن می خواهد من پر از نمکم آب به صورتم می پاشم و با مژه های خیس تند تند پلک می زنم تو آیا هستی؟ دستت را از زیر در...
-
سفید
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:04
دستم به هیچ جا نمی رسد. باور می کنی؟ چقدر این زمان علیل مانده است چندش آور شده ام بگذار تخت را تکان دهم ملافه سفید از نو پهن می کنم انگشتانم را رویش می رقصانم. به خیالم پیانو صدا می دهد به گوش هایم می گویم نشنو این همان دیوانگی ست این نغمه خون آلود است باور نمی کنی؟ به هیچ جا دستم نمی رسد از خطوط می ترسم از هر آنچه...
-
پس بگو کی برمی گردی؟
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 22:28
روی ساعت های زنده نیشدار سرخ کردنی ها ریخته بود. شمع را زن خانه چون نمک پاش به اطراف پاشید سرفه ای کرد و بوی گند را با عود پوشاند کنار آینه ایستاد و در تماشا آفرین گفت به طناب ها که احشام را در خود پیچیده بودند. نور زیبا بود. شب بود. کافور برای ورود بقیه کافی بود.
-
hooks
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 23:58
I am inhabited by a cry Nightly it flaps out Looking, with its hooks, for something to love -------------------------------------------- Sylvia Plath
-
II. Adagio (Oboe Concerto in D- Giuseppe Sammartini)
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 01:23
خالی ست. به زحمت کارهای شخصی ام را انجام می دهم. به زور از برای ارایشگاه بیرون می روم و هیچ وقت نمی رسم. راه را گم می کنم و سرانجام با نانی به دست به خانه انها برمی گردم. به خانه ای که نمی شناسم. آدم هایی که فکر می کنم نمی شناسم و صداهایشان زیادی نزدیک است. اغلب نمی شنوم. تمام تنم چشم شده. همه چیز را می بینم و حواس...
-
slow
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:39
These are the isolate, slow faults that kill that kill that kill _ Sylvia Plath
-
کند
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 22:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA خب اتفاق افتاد می دانی. خب می دانی دیر و زودش قابل پیش بینی بود اما معلوم نبود چقدر قرار است بماند یا چقدر وسیع رشد خواهد کرد. ریشه های خاکستری تیز و خاردارش همه جا نشانه رفت و در همه ی گوشه کنارهای های تنم ماوا جست. آرام نگاه کردم و گذاشتم هر چقدر می خواهی دور بچرخی. چرخ...
-
my own very first book s finally started
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 23:01
چون اون بالایی فکر کردم می خوای بیای پایین. داشتم فکر می کردم میای این پایین دردت کم میشه. نه. کم نمیشه. این درد کم نمیشه. پایین هم نمی تونم بشینم. حالا گفتم شاید مثل همیشه میشه. نه نمیشه. یاد شعر تو افتادم که اگر همه ی جهان هم روی صندلی بنشینند تو روی زمین عین خیالت هم نیست عین خیالت هم نیست عین خیالم نیست. فقط دیگر...
-
the last episode of BORADE HA
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 13:55
درکت می کنم عزیزم. زیاد درکت می کنم. پا که می شوی عرقت را از صورتم پاک می کنم. اشک صورتم را پر می کند. دلتنگم. بدون دلتنگی همه چیز خسته کننده و عاری از حرکت است. از تو صدایی برنمی خیزد. گویی دراز کشیده ای. نکشیده ای. گویی می توان سفت بغلت کرد و التماس کرد برو برو. این سایه ها دست از سرم بر نمی دارند. سایه هایی با ناخن...
-
8 hamin farvardin
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 23:40
شاید که روزهای عجیبی ست شاید که بزرگ. شاید که هر چه تو می گویی راست باشد. شاید توهم خواب دیدن و کابوس ها را با خود در کیسه خود حمل کردن فقط کار من باشد. شاید سنگینی کم خونی من که صدای سونتاگ به دوش می کشم که بی خوابی ها که بی صبری ها مال همین کیسه نمادین حضور من باشد. خوب می دانم اینجا که هستم اشتباه نیست و باید نفس...
-
3 فروردین همیشه
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 23:42
پشت به پشت می لیسدند مرا آن دوزخ سوسمارگون آن نوای پوسیده که می نالید دوستت دارم را لیوان عرق باد می کرد و سرازیر می شد روی صورتم گِل های ماتم نفس های چخماقی سنگریزه های تشنج آه دیوانه بود اتاق لباس ها را گوله می کرد و چون مار می خزاند تا گلو را بچسبند لامپ را بترکانند پرده را بجوند آینه نزدیک می شد خون دماغ می شد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 20:22
http://s1.picofile.com/file/7693723545/Isar.mp3.html
-
باز خواب او را دیده است
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 10:21
آواز که می خوانم آتشی در آتش می پیچد و مادرم پشت در می نشیند و با صدای بلند گریه می کند و در صدای لرزانش مدام می گوید: _ باز خواب او را دیده است باز خواب او را دیده است. شهرام شیدایی
-
شیر
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 00:33
پلک زدم و چند دسته سبزی که مادرم روی میز گذاشته بود چقدر زیبا به نظر می رسیدند. پوسته ی نرم رویم را به سمتی لیز دادم و نشستم. خانه خالی بود. اثاثیه را برده بودند. عکس ها دیگر به دیوار نبود و شمعدانی ها و لاله های عباسی گوشه ای دور هم جمع شده بودند. پرده های سفت خاکستری هنوز وصل بودند و رایحه سبزی دورم بال بال می زد....
-
this point
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 02:45
bazgashtam. in khandedar nist pahayat ra deraz kon, mikhaham bekhabam
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 00:40
بگذار زمان بگذرد مکان بگذرد همه را در روشنایی پگاه دیده ام: آخرین نرگس را بر میز تو دود آبی کم رنگ را از سیگار تو و استخر آرام و بی التهاب را در آیینه اتاق تو که می خواهد تصویری از من نشان دهد . . . تو نمی توانی کمکم کنی ... - آنا آخماتوا احمد پوری
-
آن آهنی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 23:10
همیشه سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند. نشناسد. - از نامه های فروغ به گلستان - مجتبی حق جو
-
MEness
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 16:28
-
دلم برای اتاقم بیش از همه چیز تنگ است. بیش از همه چیز ...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 10:49
به یک اتاق محتاجم به خیرگی عکس ها از همه جا به پلاسی کتاب ها همه جا به رنگ ها همه جا به استخوان هایم محتاجم که دور تا دور بچینمشان لی لی بازی کنم تا پودر شوند پرواز کنند.
-
. . .. . .
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 23:58
there is an opera, Orpheo, it starts with Euricye' death, then orpheus shouts out three times: beacause he cant sing then, beacause it hurts him so much! you are in the opposite situation! - she said
-
جنوب
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 20:10
در این شهر آرامم. ناگهان مهربان و ناگهان قابل لمس. در این شهر دستگیر شده ام. بی احترامی دیده ام. تهمت خورده ام. در این شهر بلند بلند دروغ گفته ام و یاد گرفته ام نیش ام را آرام و زهرآگین تا ته استخوان فرو کنمو صدایم را سکسی کنم و آرام بگویم بی گناهم. این شهر را دوست دارم. مرا لخت کرده اند. جاسوسم خوانده اند و فاحشگی به...
-
هیولا - سکس - التماس
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 01:40
دیروز یوگا گفت: وصل - التماس - رهایی آره هی همه چی خلاصه تر و تر میشه. دیگه جای هیچ کدومتون نمی خوام فکر کنم. سلامت!
-
به آتش به تشنگی
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 00:59
بازگرد به این خرابه که ملتمسانه خانه می ناممش. بازگرد حتی اگر برای بردن دستانت آمده باشی.
-
بهشت من
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 11:06