changing is possible
day 1
three hours of running
eating what is loved
vegetables
no drink
no mask
show the hatred
working like nuts on projects
studying appropriately
smoking= the same
sorry
kami seda kafi bud....... ta oo talash konad bekhabad
then he took off his shirt & said what the hell is worng with me
I got up
it was a nightmare that I''ve always scared of
shabe badi bud, iadam miad khub
the joy you get from your fears is irreplaceable
she just shut the door & got off
ieki ieki mimiran va in un chizie ke man iad gereftam
pas pa misham gheseie jadidi shor nemikonam, gheseie jadidi nist ke shoru konam
the bus comes, I get on & the bus driver goes: nice jacket, good morning & I smile.
7:00 am
Im sick of you
ur presence
ur death underneath my stinky skin
it's almost midnight, around 7:00 am & the sun goes: bia aram begirim
1 2 3
yek matarsake bichiz khane ra shokhm mizanad
chah siah mishavad
khabe panjere be boghzi vabaste ast
can u excuse me for a sec?
زنان می گریستند
نیمی از تو جان می داد
و نیم دیگرت را من باردار بودم
مردها گوسفند قربانی
و کودکان به لی لی بازی روی لاشه ها عادت می کردند.
شکمم در دیگها غل می زد
شکمم روی تخته ها شقه می شد
شکمم را از پوست جدا می کردند
زنان ایمانشان را از دست داده بودند
و کودکان از 5 سالگی بالغ می شدند
مردان شکمم را می دریدند
نیمی از تو جان میداد
کودکت را می خوردند
آنسوی پنجره چند سیاه درختها را قطع می کنند
و درختان مصنوعی می فروشند
خیال های کهنه ام این سو و آن سو می روند
آرام ندارند
سردی خانه تمامی ندارد
به اهمیت شماها می خندم
استکانهای لب پریده را یکجا می شکنم
خیالم راحت می شود
ستاره های شبرنگ روی دیوار سرفه می کنند
کوچکتر می شوند
به هوای خانه عادت نمی کنم
ما به ظرفهای زیبا محتاجیم
به هر کدام یک عدد اختصاص می دهیم
و فکر می کنیم 6 بشقاب و 12 قاشق داریم
باد رد می شود
پرده خودنمایی می کند
خیالهایم بال بال می زنند
کسی ما را نمی بیند
بوی خون می آید
مترسکها رد می شوند
من از دستهای جارویی می ترسم
از خونهای پنهان خبر دارم
خانه ساکت است
به من سکوت یاد می دهی
به کفنم گوشواره ها
به تابوتم نرگس ها نوید می دهی..
برنامه های دل انگیز این فصل
درختهای مصنوعی
پاپیونهایِ ولِ افسرده
بشقاب شام را پر از استفراغ می کنند
من به هیچ چیز عادت نمی کنم
سایه های تیز را دوست دارم
بی باکیِ خطوط را
فریادهای مسلم هستی را.
ظرفهای بیشتری می شکند
تمامی ندارند
تمامی ندارند
مادری کودک مرده اش را به نیش می کشد
از طبقه 27 پایین می پرد
ما ندیدیم
آنها آن پایین گفتند: بدون درد مرد مادر
به ما کمی خون می رسد
حس خون مقوی ست
ما به لحظه های آنی محتاجیم
چیزی که ما را کم کند
از 6 بشقاب و 12 قاشق
از استکانهای ترسناک لب پریده رها کند
از درختهای مزخرفی که مصنوعی اند حتی!
من به یک سقوط محتاجم
و به ستاره های شبرنگ روی دیوار که بلد نیستند بمیرند!