سایه ندیدم.

امروز سرکار رفتی؟

3 ساعت پای کامپیوتر بودی؟

حموم رفتی؟

عینک نزدی؟

بموقع قطره نریختی؟

گریه کردی؟

کتاب خوندی؟

نوشتی؟

گریه کردی؟

 

اینا مهم نیست، فقط نمی بینم. تار تار می بینم. سمین خواهش می کنم فقط 2 راه داری. یا این یا اون. چاره ای هم نیست.

تو آخه چی کار می کنی؟

دیگه نمی خواد مثل بابام سکوت کنی...چند روز یه بار فقط این سوالو بپرسی.

خوب سگ بودن همینه دیگه وقتی پاچه دیگرون ارضات نکنه خودتو به پارس خودت دلداری می دی.

می سوزه؟

چه فرقی میکنه. نمی بینم. دکتره هم تو مایه های گم شو خیالشو از من تخت کرد.

ببین تو آگاهی...این گناهش می دونی چیه؟ آره یه چند روزی کتاب گناهان کبیره رو می خوندم و از خنده هم می گذشتم.....سمین می خوای الان بری....می ترسم همین تارم دیگه نبینی

منم می ترسم.

چقدر به نابودیت کمک می کنی؟

همه وسایل سکس آماده است. خب پاشو...اون وان داغ با پرده قرمز....لیف گلدار....تیغ مارکدار....قرصهای رنگارنگی که با بدبختی کش رفتی...مگه این چیزا بس نیست.آخه بابا 2 راه که بیشتر نداری. یا این یا اون. همینه. بفهم. توروخدا بفهم.....تو دروغ میگی....نمی گذره.......خسته شدم.

سمین می خوای بخوابی؟ امروزم که باز نرفتی نبی پورو.......کمکم نمی کنه دیگه. اونم ازم خسته شد. آدما عین همن. فقط لباساشون فرق می کنه. چرا من لباسام باید قرمز باشه؟ خودت که می دونی. بدم میاد خودتو جلوی خودت به خنگی می زنی....آره باز چاق شدم.

_ به نظرم هیچ فرقی نکردی. بهونه نیار.

اه. امروز هیچی ندیدم. گنجشک ندیدم. سایه ندیدم. از بعدظهرم که درشون آورد دیگه تاردیدم. وای کاش صبح که می دیدم، شعراشو که از حفظم می خوندم............

سمین احمق نباش!!!!!

به تو چه. دلم می خواد تو یه چیز شبیه آدما باشم!!!!!!!!!!!!!!

 Photo: Valerie Rouyer