کابوس های قرمز......م در تعطیلات ....شان

رفتم پیش حمیدرضا شوهر آزاده گفتم حمید بین 2 تا دندونم خالی شده کمی موقع غذا خوردن ناراحتم می کنه....یهو هزار تا پرستار ریختن و شروع کردن از زیرم ملافه جمع کردن. ملافه ها پر از خون بود. قرمز قرمز...از هر جای بدنم خون می ریخت...اونا مرتب ملافه جمع می کردن می کشیدن و می کشیدن. تمومی نداشت....با تعجب و وحشت نگاه می کردم. بعد همه رفتن با نخ سوزن اومدن که تنمو بدوزن...من دویدم سمت پنجره. می خواستم خودمو پرت کنم. اما اون پایین یه خروار مرد بود که چشاشون داشت از کاسه در میومد منو میدیدن....وای داشتم از ترس می مردم گفتم بپرم اونا منو می گیرن همه بهم تجاوز می کنن  نپرم اینا منو بخیه می کنن....از روی سنگای نما و لوله ها خودمو کشیدم تو بالا پشت بوم. حمید از پشت گرفتتم. داد زدم حمید من مشکلم به خدا با نخ دندون حل میشه بذار برم. گفت ببینم دندونتو...دهنمو که باز کردم سیلی از خون ریخت بیرون....خون بالا میاوردم. پرستارا اومدن. مردا اومدن و همه روم ملافه می ریختن...تو دهنم ملافه می چپوندن....ملافه بود که داشت خونارو بر می گردوند تو تنم....پا شدم. نمی دیدم.

 امشب ساعت 8 وقت دارم باید برم مطب حمید.......یکی نیست بگه یکی یکی بمیر....دیگه رانندگی هم که تعطیل. فعلا در تعطیلات به سر می برم.

عکس از انسیه اکبری