اون موقع که وولف می خوندی، صفحه 48 بودی

" ناچار بود قطع رابطه کند چون در غیر اینصورت هر دو نابود می شدند، هر دوشان از بین می رفتند، یقین داشت. با اینکه سالها بود درد واندوه را مانند تیری که در قلبش مانده باشد تحمل کرده بود و بعد با بیزاری و هراس در لحظه ای که کسی در یک کنسرت به او گفته بود با او آشنا شده ازدواج کرده بود! کلاریسا هرگز این ها را فراموش نمی کرد. پیتر او را سرد، سنگدل و خشکه مقدس خوانده بود. هرگز نفهمیده بود چطور این مرد به او علاقه مند شده بود. اما لابد آن زن های هندی درکش می کردند- زن های نادان، خوشگل، ضعیف و نفهم. و کلاریسا بی جهت دلسوزی می کرد. زیرا پیتر قسم خورده بود که خوشبخت است، اگر چه هیچ یک از کارهایی که درباره اش صحبت کرده بودند را به انجام نرسانده بود." وولف

Photo: John…..