My rimem cries all the time

چیزی زیباییش می کرد

مخفیانه در دستهایش

ناگهان اگر می دیدی در سینه پنهان می کرد

آن بسیارش را در چندین هزار جمله و گریه و خنده

در سیاهترین چشمها

در کوچکترین تکان دستها

نهان می کرد

چیزی زیبایش می کرد

چنان مادری که عروسش را

چنان پدری که همسرش را

و آسمان سیاه چشمهایش

و بوی شب اندامش

زیبا بود

پنداری خدایی خسته

دوباره هوای حوا آفریدن کرده باشد.