آسفالت: ملافه ی روی صورتم

 

ظهر سفالین من پشت پنجره بود

صدای گریه های شیشه ای

پرسه بر خیس گستره ی اتاق من

و اسفالت

بی ترحم

می آمد.

آسفالت می آمد

آسفالت می آمد

آسفالت

که ارام و بی صدا

ملافه ی روی صورتم شود.

بیژن نجدی