بعد از یک طوفان شبانه

ای الهه ترشروی
امروز چون پرده ای از مه بر پنجره اتاق من آویخته ای
در دل باد، دانه های برف گرد هم می چرخند!
در پایین پنجره، سیل موحش فریاد می کشد.

ای جادوگر
تو در پرتوی ناگهان
در غریو رام نشده تندر خروشان
در هوای نمناک و مه آلود دره
این نوشابه شوم را ساختی و پرداختی تا به دست ما دهی.

نیمشبی دوشین
لرزان و آشفته
نعره های گوشخراش تو شنیدم
که گاه شوم و گاه پر نشاط بود
برق دیدگان تو را دیدم
و در دست تو داس برانی را نگریستم که به صورت صاعقه آماده فرود آمدن بود.

ترا دیدم که کنار بستر خاموشم آمدی
زرهی درخشان بر تن داشتی
زنجیرهای پولادین خود را بر پنجره کوفتی و گفتی:
گوش کن
بشنو من که هستم!
من آن زن جنگجوی نیرومند و جاودانی هستم که هرگز احساس ضعف زنانه نکرده ام.
هرگز کبوتری آرام و رام نبوده ام
با خشم و کینی مردانه می جنگم.
آن ماده ببرم که همیشه با پیروزی دوش به دوش می روم.
پیرامون خود
به هر جا می روم پا بر اجساد کشتگان می نهم.
نیروی خشم، چشمان مرا تبدیل به دو مشعل فیروزه ای می کند
و از مغز من زهری جانکاه می تراود!
به زانو بیفت
التماس کن
اگر کرمی ناچیز هستی، بمیر
اگر شعله آتشی دروغین هستی
خاموش شو


 نیچه

Maria Martins