در خیابان های سرد شب



من پشیمان نیستم

من به این تسلیم می اندیشم، این تسلیم درد آلود
من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم.

در خیابانهای سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست.






من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آنسوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل قاصد که بر دریاچه باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد.

آه می بینی که چگونه پوست من می درد از هم؟
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستان های سرد من مایه می بندد؟
که چگونه خون رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من می کند آغاز؟

من تو هستم تو
و کسیکه دوست می دارد
و کسیکه در درون خود ناگهان پیوند گنگی باز می یابد با هزاران چیز غربت بار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آب ها را می کشد در خود
تا تمام دشتها را بارور سازد.






گوش کن
به صدای دوردست من
در مه اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم چون لکه ای خونین بر سعادت های معصومانه هستی.
من پشیمان نیستم
ازمن، ای محبوب من، با یک من دیگر
که تو او را در خیابان سر شب با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور مرا در بوسه اندوهگین او بر خطوط مهربان زیر چشمانت.





از شعرهای چاپ نشده ی فروغ





Philippe Halsman

title: Dali wish