می نویسم حسرت 
زبانم از کار می افتد ...آزار دهنده 
دستم از کار می افتد... آزار دهنده 
چشمهایم تار می بیند... آزار دهنده 
شکمم درد می گیرد... آزار دهنده 
آرام نمی شوند محو نمی شوند 
آشتی نمی کنند داد می زنند 
مثل مادر پدر خواهر برادر شوهر راننده راننده 
راننده بوی سیگار مانده می دهد...آزار دهنده. 



- اسفندیار از کتاب شهر بازی