pigs, I hate pigs

the resurrection

 the name of all those absurd plays that I dont remember

your scream in my head

those feathers falling apart

and your hands cut off

welcome to this house

we serve absolutely raw stuff

he liked the idea

she feels nauseous

sardard khodash ra mikhorad-1

va to be ghasde chizi panjere ra baz nemikoni
va to be ghasde chizi musighi ra minavazi
va to be ghasde chizi giah ra jabeja mikoni
ma va ghasdhaieman

zendanhaieman


it's getting heavier & heavier. 

my lips are made of iron

my body, all metal

what will quench your stiffness? what will sake you?

it's friday

old terrors

pale skin


 a nail on the wall

this is what is called cozy home

a pic of a dead poet



belakhare emruz tasmime nahaieemo gereftam


belakhare mafhume namaieshagamo tasmim gerfetam


ki midune cheghad sakhte ke vase adame sakhtgiri mesle man beshe ye kalame entekhab kard... unam kalamehaie mordeie zendeie man....va man emruz entekhabesh kardam



radi az khun bar khak nahadand


radi az ashk ba khak nahadand




.......................


زنان می گریستند

نیمی از تو جان می داد

و نیم دیگرت را من باردار بودم

مردها گوسفند قربانی می کردند

و کودکان به لی لی بازی کردن روی لاشه ها عادت.

شکمم در دیگها غل می زد

شکمم روی تخته ها شقه می شد

شکمم را از پوست جدا می کردند

زنان ایمانشان را از دست داده بودند

و کودکان از 5 سالگی بالغ می شدند

مردان، خنثی شکمم را می دریدند

نیمی از تو جان میداد

کودکت را می خوردند

 

Reza & Maryam, I love you kids



there is no 2nd day Reza

there is nothing more to say Maryam


this is my life, down here

broken glasses

& a skinny hope at the back

monstrous sun

& a red red heart


(I give this shot to you guys, visiting my weblog everyday & motivate me to move along this terrifying loneliness, I'll print it out for you when I'm home)






http://i50.tinypic.com/zlom52.jpg



changing is possible


day 1


three hours of running


eating what is loved

vegetables

no drink

no mask

show the hatred

working like nuts on projects

studying appropriately


smoking= the same

sorry



kami seda kafi bud....... ta oo talash konad bekhabad


then he took off his shirt & said what the hell is worng with me


I got up


it was a nightmare that I''ve always scared of


shabe badi bud, iadam miad khub


the joy you get from your fears is irreplaceable


she just shut the door & got off


ieki ieki mimiran va in un chizie ke man iad gereftam


pas pa misham gheseie jadidi shor nemikonam, gheseie jadidi nist ke shoru konam


the bus comes, I get on & the bus driver goes: nice jacket, good morning & I smile.


7:00 am


Im sick of you

ur presence

ur death underneath my stinky skin


it's almost midnight, around 7:00 am & the sun goes: bia aram begirim


1 2 3


yek matarsake bichiz khane ra shokhm mizanad


chah siah mishavad


khabe panjere be boghzi vabaste ast


can u excuse me for a sec?



pic for MARYAM




زنان می گریستند

نیمی از تو جان می داد

و نیم دیگرت را من باردار بودم

مردها گوسفند قربانی

و کودکان به لی لی بازی روی لاشه ها عادت می کردند.

شکمم در دیگها غل می زد

شکمم روی تخته ها شقه می شد

شکمم را از پوست جدا می کردند

زنان ایمانشان را از دست داده بودند

و کودکان از 5 سالگی بالغ می شدند

مردان شکمم را می دریدند

نیمی از تو جان میداد

کودکت را می خوردند


آنسوی پنجره چند سیاه درختها را قطع می کنند

و درختان مصنوعی می فروشند

خیال های کهنه ام این سو و آن سو می روند

آرام ندارند

سردی خانه تمامی ندارد

به اهمیت شماها می خندم

استکانهای لب پریده را یکجا می شکنم

خیالم راحت می شود

ستاره های شبرنگ روی دیوار سرفه می کنند

کوچکتر می شوند

به هوای خانه عادت نمی کنم

ما به ظرفهای زیبا محتاجیم

به هر کدام یک عدد اختصاص می دهیم

و فکر می کنیم 6 بشقاب و 12 قاشق داریم

باد رد می شود

پرده خودنمایی می کند

خیالهایم بال بال می زنند

کسی ما را نمی بیند

بوی خون می آید

مترسکها رد می شوند

من از دستهای جارویی می ترسم

از خونهای پنهان خبر دارم

خانه ساکت است

به من سکوت یاد می دهی

به کفنم گوشواره ها

به تابوتم نرگس ها نوید می دهی..

برنامه های دل انگیز این فصل

درختهای مصنوعی

پاپیونهایِ ولِ افسرده

بشقاب شام را پر از استفراغ می کنند

من به هیچ چیز عادت نمی کنم

سایه های تیز را دوست دارم

بی باکیِ خطوط را

فریادهای مسلم هستی را.

ظرفهای بیشتری می شکند

تمامی ندارند

تمامی ندارند

مادری کودک مرده اش را به نیش می کشد

از طبقه 27 پایین می پرد

ما ندیدیم

آنها آن پایین گفتند: بدون درد مرد مادر

به ما کمی خون می رسد

حس خون مقوی ست

ما به لحظه های آنی محتاجیم

چیزی که ما را کم کند

از 6 بشقاب و 12 قاشق

از استکانهای ترسناک لب پریده رها کند

از درختهای مزخرفی که مصنوعی اند حتی!

من به یک سقوط محتاجم

و به ستاره های شبرنگ روی دیوار که بلد نیستند بمیرند!