bayad rahi bashe ..... bayad vase in khafegy/ bikhabi/ bi tahamoli ke galuto migireo be daro divar mikubeo tahe maghzet sooooooooooooooot mikeshe/ rahi bashe
و ناگهان نشستم
و صورتم در هیچ ضرب شد
ناگهان دستانم و سکوت
صدای گرگها از شهر
صدای کشیدن گوشتهای سنگین روی آسفالت های تازه
صدای پچ پچ
هیییییس- پچ پچدر "هیچ" فضایی نیست
تو به خوابهایم رجوع می کنی
پوزخند می زنم
و ناگهان موسیقی
ناگهان تو
و بی احساسی مکررِ ترک
و شانه بالا انداختنم
و سکسکه های متوالیِ کشدار
صدای گرگ
و دستانم که تابِ خوابیدن را از دست داده اند
این "اکنون" که تو اینگونه می نامیش
بگذار بگویم پوزخند
هیسسسس
نفسم می گیرد ببخش- خس خس که تازه نیست
و ناگهان می توانم فریاد زنم" گرگهای سردردم"
موسیقی قطع
سرد می شود
کلاغها را پلک می زنم
گوشتها هر چه می گذرد سنگین تر می شوند
من از آسفالت می ترسم
در هیچ "ناگهان" اتفاق می افتد
یاد می گیری "هیچ"
یاد می گیری "ناگهان"
یاد می گیری "آزار"
سیلیِ کلاغها
لیسِ گرگها را!
و ناگهان از پله ها خون می چکد
سقف
وان
دودکش را اسفالت می گیرد
بلد نیستی نگران شوی
تنها پچ پچ می کنی:"..................... ناگهان تو..............." دستم به دیوار نمی رسد
در هیچ نفسی هست که تنها با "ناگهان" تعبیر می شود
با سایه ها
شاخه ها
ناگهان بال ها
رگهایم
و پله های خانه که هیچ و خون را موسیقی می نامند
June 13, 10
11:30 PM
امین این شعر رو واسه این عکسم نوشت....
شبی سپید
خیره به لاشه ی گندیده ی آینه ،
کاغذ پاره ای سیاه
بر فراز زمان
خسته در بند چهارمیخ تن
با خونی لخته در دهان
فریاد می کشید
آه ...ای یار، ای یگانه ترین یار
"به کرمی که با بوسه تورا نوش می کند بگو" :
فردا که آمدی
دیگر مرا نخواهی دید
مردارم را پرواز کن،
آغوش مرگ هم، کم گرم نیست.
به ساعتهای ورم کرده پناه می بری
به چندین قرص و کتاب
عقربه ها را به سایه ها می بندی
تا بلند
کوتاه
بلکه محو شوند
چشمت مرتب همه چیز را جابه جا می کند: ۲- ۵- ۷ را
به دقایق لگد می زنی
هوا می گیرد
به چهارچوبت بند نمی شوی
به الوار تنت- پوست بتونی ات
همه چیز دور می شود
قرص - استخوان
عقربه ها می نشینند
۳- ۸- ۱
ورم تر می کنند
بزاق ساعت چهارچوبم را می جود
بند بند ثانیه ها در حباب لزجم کتاب می خوانند
< آغاز تب بود
شب بود
دستهایم که می افتاد
عوعو که نغمه می شد
در نفت ستاره ها محو می شدند
روی گاز مغز می سوخت
برق می رفت
از نفس کاسته می شد
تلاش بیهوده یک بی اهمیت.
بی اهمیت نامی بود مانند نامهای دیگر. باورش کرده بود. و زجر بود و ریشه ها بود و پوستی که می انداخت و نمی مرد. بی اهمیت جوان بود. خانواده ای نداشت. خانه اش از گِل- دنیایش لجن بود. آسمانش یک دستیِ تلخ ناملموسی بود که کودکان همسایه درش توپ پرتاب می کردند. بی اهمیت یک نام بود- قبر می پروراند و ریشه ها می ساخت
painting belongs to the bastard Odd Nerdrum
هوا یخه. یه بویی عجیبی اتاقم میده. انگار یکی یا یه چیزی تو اتاق مرده. پنجره ها رو باز کردم. یخ. یخ. یخ. بو نمیره. کمی ترس برم داشته. ممکنه همسایه من نبودم اومده کمک بگیره و همین جا مرده. ممکنه یه دزد اومده و مرده. ممکنه یه پرنده از جایی که نمی دونم اومده مرده. از اتاق که میرم بیرون و برمی گردم همه چی بیشتر بو گرفته.3 بار از وقتی اومدم حمام کردم. بو از من نیست. اما تو اتاق که میرم بو روم ته نشین میشه. کوچیک که بودم یه بار نوشتم تو همین وبلاگ- کوچیک که بودم فکر می کردم دهنم بود کلاغ میده. روزا میگذشت و من اهالی خونه رو دیوونه کرده بودم که دهنم بو کلاغ میده. هیچکس نمی فهمید چه مزه ایه من زجر میکشیدم. مامانم هی ادامس و شکلات دهنم میذاشت و من یه هفته داد می زدم که کلاغ تو دهنم مرده. یه بار دیگه که 18 سالم بود و یادمه که عصر عاشورا بود باز اتفاق افتاد. دهنم مزه کلاغ میداد. این دفعه به ادمای زیادی نگفتم- یادمه به خسرو فقط گفتم و به مامانم- یادمه کمکی نکردن- کمکی نمیشد کرد. باد عجیبی میاد. اینجا که شروع کنه به باد اومدن درختای هیولاوار می افتن وسط خیابون. خیلی عجیبه. امروز باد باد باد. اتاق داره می افته پایین و بو داره بیشتر میشه. ترسم از اینه که بو بیاد تو من و نره دیگه. چی کار میشه کرد. حاضرم بو قرمه سبزی می بود اما این نبود. یه بوی عجیبییه. اصلا نمی تونم تعریفش کنم. اصلا نمیشه. فقط همون بوی مرده شور خونه میده. یه بوی گس زننده نه نه ظننده. حواسم به هیچی پرت نمیشه. نه به cold play نه به هگل. شاید یه قبیله مرده از اعصار گذشته داشتن رد میشدن و تو کمد خوابشون برده. رو سوغاتیای مامان طلا یه موقع نخوابیده باشن. شایدم کسی تو ایران مرده و الان پیش من هست و من نمی فهمم. پاهام دراز روبروی آینه بی حرکت موندن. صدام در نمی یاد. فقط انگشتام تکون می خورن و تایپ. حتی چشام از یه حالت یکنواخت تغییر نمی کنن. مدتهاست چشام اینطورین. حتی وقتی گریه می کنم- می خندم- داد می زنم- ریمل میزنم باز تغییر نمی کنن. آدما محو شدن. و همون قوی ترین حسی که اینجا دارم. یا همه مردن یا من مردم. نکنه همه تو اتاقم الان دفن شدن. و یا تنها احتمال ممکن. من مردم. در این اتاق دفن شدم. مزه کلاغ شدم تو دهن اتاق. سرده.