صورتم زنده زنده سرخ
تو سرشار از هوس، نمک می پاشی  

 آب دهانت را قورت می دهی

روغن می ترکد
در ماهی تابه به عینیتی بدل می گردم که تیزت می کند، انسان تر .... خواهان تر.

من از قاشق های کج
چاقوهای کند
فنجان های لب پریده می ترسم
به گسی دندانهایت
ناآرامی برای تعفنم
و موهایم که شانه می کنی و چند تار بر زمین می افتند، می نگرم.

در آبی چرک که می جوشد
میان کراهتی که از ادویه می پذیرم
و درگیر غضروف هایم که می ترکند،
به کندی فرسوده می شوم.

دستانم را می کوبی
ورز می دهی
در خلطِ پیاز می خوابانی و باز ادویه: استفراغ سفت.

زیباترین حس داشتن را تجربه می کنی
عاشق ترین لبخند را نثارم می کنی
نفسی حبس را بالاخره آزاد می کنی.

در خونابه ی سس تفتم می دهی
سینه هایم را خام خام تزئین می کنی
و زمزمه می کنی: نهایت خواستنی.

تارهای مو در کنجی منزوی می  گردند
سرفه می کنند
از جارو می ترسند
از گامهایت نفرت دارند

 

باور می کنم پشت آینه باکره ات تنم را شکسته ای
باور می کنم سکوت در مشت هایت شعف است
باور می کنم شعر لذتی ست که به جسدم مغروری
من همه چیز را باور می کنم  

 

 

و فکر می کنم حقیقت تو رفتگی متکاست
آنگاه که سنگینی گونه هایت
لبان نیمه بازت
اشمئزاز خوابیدنت با دیگری
و آرزوی رویای مرا تحمل می کند
  

 

 

 

 

 

 

 

 


Manfred Kriegelstein

ناگهان ساکت شدن است

 

  

 

 

 

 

 

 

بیرون پنجره ام می نشیند
مثل پیرزنی که به مغازه می رود
می نشیند و نگاهم می کند
با کلافگی در میان سیم و مه و پارس سگ
عرق می ریزد
تا اینکه ناگهان با روزنامه به پنجره می کوبم
انگار که بخواهم مگسی را بکشم
و شما صدای جیغی را سرتاسر این شهر می شنوید


تنها راه تمام کردن چنین شعری
ناگهان ساکت شدن است 

 

 

 


چارلز بوکفسکی
پیمان خاکسار

insomnia

 

 

 

 بن بست آنقدرها سخت نیست.  بوی جسد موش می گیری و لاشخورها فراموشت  می کنند. گفتم که آنقدرها هم سخت نیست.  

 

 

 

 

 

 

 

Will Sherwood

 

 

خودکشی نکرد. رفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

1- امروز خودکشی کرد. خودشو دار زد.  می گفتند لخت لخت بوده وقتی خودکشی کرد. رنگش سفید بوده و چشاش بسته وقتی خودکشی کرد. می گفتن آدم نرمالی بود که. و این ربطی به خودکشی نداشت. شنیدم وقتی پایین می آوردنش زانوش قرچ صدا داده. اون خودکشی کرد.
2- نهایتش بودی. نهایت خواستنش بودی. اما حالا دیگه حس نداره.
3- گل بازوم به بازوت جا مونده بود اون روز.
4- - نمی دونم خودآگاه این کارو می کنه یا نه. اما خوب همه عاشق دردمندو دوست دارن نه؟ حتی تو فیلما..... – آره من خودمم دوست دارم. اما این چه لذتی واسش داره؟ - اون هم تو حالت تعلیقه. شما دو تا تو 5 سانتی هم به هم زل زدین. نه از هم لذت می برین نه از آدمای دیگه چون فقط به هم نگاه می کنین. البته اینا مال وقتیه که بگم ادا در نمی یاره. من اونو نمی شناسم.   

5- 3 نفری نمیشه زندگی کرد. یکی دووم نمی یاره. مگه اون یه نفرم خودش مشکل داشته باشه.
6- به طرز احمقانه ای دلم واسه مانتو و روسری ام تنگ می شه. حاضر نمی شم ببخشمشون. و این اونقدرا هم که عادی به نظر می رسه عادی نیست. انگار چنگ زدن بهم امنیت می ده.
7- وای که چقدر این آهنگی که می خونه رو دوست داشتی. تو همون لحظه داشتی ادای راه رفتنمو در می یاوردی......آره عین خودم. سرم پایینِ پایینو تند..... و قوز
8- خوبی؟ - آره – به قیافت که اصلا نمی یاد. – به چی نمی یاد؟ آهان، آره خوشگل به نظر      می یومد. موهاشم رنگ من بود.
9- به شهر با دقت نگاه می کند. به مسیر همیشگی. به در کرم رنگ که مبادا باز شود. به ماشین ها. مبادا بگذرد. مبادا نبیند. امروز رو پله های اسکان یکی نشسته بود. از پشت عین اون بود. لحظه ای همه جا سکوت سکته کرد. من که دیروز مژه راستمو چپ گفته بودم. اما حالا که اونجا نشسته. همون شونه های پهن و موهای سفت و عاصی. همون آستین های چروک و کیف کج .... گفتم که مژمو اشتباهی گفته بودم. نه هانی نه عشقم من دیگه مزدا ندارم. موهامم دیگه با سنجاق گلی نمی زنم. خیالت راحت. می تونی مرده تو هر شب ببوسی و مطمئن شی که جیک نمی زنه.
10- 4 نفری نمی شه زندگی کرد. حرفت همیشه درسته. با هم نبودنمون اشتباهه، با دیگری اشتباه محض.
11- نمی دونم من اونطوری دیدم یا اونطوری بود. انقدر واستادم تا یه سوسک از رو پام رد شد. بازم  واستادم.
12- چرا پا نمی شی؟ هان؟ - من پا شدم اما پاهام دیگه سوخته بود.
13- از همه چی این شهر بدم میاد. از همه جاش. هه هه این شهر عوضی به من بدهکاره. هه هه. من یه بهار و تابستون بیشتر تحملش کردم. می دونید یه پاییز و یه زمستون بدهکار بودن یعنی چی؟
14- سلام. بله؟ شما باید خانم... باشید. بله؟ حال شما خوبه؟ بله. والا من کتاباتونو خوندم، تو همش نت نوشتم، به نظرم ایراداتونو باید یکی می گفت. یکی؟ می خواین ببینید چی نوشتم؟ شما دی ماه به دنیا نیومدید؟ چرا چطور از کجا فهمیدید؟ من میرم واقعا دیگه جوون نیستم.
15- من دلم واسه نبی پور تنگ می شه. چی کار کنم؟ با خواهرم هر روز می تونم حرف بزنم. کاش پول داشته باشم که بتونم sms بدم.
16- تف های خونی مردم از تنم کش می آیند.
17- زنگ زدی حرف بزنی نه؟ فکر کردم تو می خوای حرف بزنی. آهان من فکر کردم تو می خوای. نه من فکر کردم حالت بده. آهان خوب من برم افطار.
18- چی اینطور مسیحت می کنه؟ - این که با اون نیستم. – می خوای مسیح بمونی؟ - نه – می خوای. می خوای تماشا کن خودتو. مسیح هم راه حل زیاد داشت.
19- البته که لذت داره واسش. تو در نهایت اینکه واسه سگت می میری، دوست داری کمی دیر بهش غذا بدی که بیاد خودشو بماله بهت. تو چشاش عجزو ببینی. واق واق کنه تو نازش کنی اما بهش غذا ندی. – خوبه بالاخره اما اعتراف کرد که دیگه حس نداره. من حالم بهتر نیست. همیشه فکر می کردم اگه اینو بگه حالم بهتر میشه. من فقط کرخ شدم.
20- دیروز کادو گرفتم. من دوسش دارم. من آتوسارو دوست دارم. دوست دارم. حتی که میرم خیلی باهوشی که اینو دادی. حالا فکر من اول از فکر تو بیرون می یاد. به این فکر نمی کنم که جبران کنم با این کادوی گرون. یه جورایی خودتو تو زمان من فریز کردی. هوشت مهربونه. آتوسا الان اینجا نشسته و سردمونه. دستهام یخه. یخ. از تو آسانسور یخ مونده. 

 

 

 

 

 

Happy bleedy, happy bruisy

 

 

Mr. Muscle forcing bursting
Stingy thingy into little me, me, me
But just "ripple" said the cripple
As my jaw dropped to the ground
Smile smile

It's true I always wanted love to be
Hurtful
And it's true I always wanted love to be
Filled with pain
And bruises

Yes, so Cripple-Pig was happy
Screamed " I just compeletely love you!
And there's no rhyme or reason
I'm changing like the seasons
Watch! I'll even cut off my finger
It will grow back like a Starfish!
It will grow back like a Starfish!
It will grow back like a Starfish!"

Mr. Muscle, gazing boredly
And he checking time did punch me
And I sighed and bleeded like a windfall
Happy bleedy, happy bruisy

I am very happy 
So please hit me
I am very happy
So please hurt me

I am very happy
So please hit me
I am very very happy
So come on hurt me

I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish

I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish
I'll grow back like a Starfish
  Like a Starfish... 

 

 

Artist: Antony & The Johnsons
Year: 2000 

Title: Cripple And The Starfish  

 

  

 

one of the shots of my next week gathering

۵۱

 

  

 

 

 

 

  

 

 

50

«شانتال! شانتال! شانتال!»

پیکرش را که از شدت فریاد تکان می خورد در آغوش خود می فشارد. « بیدار شو! این حقیقت ندارد!» شانتال در آغوشش می لرزد و ژان مارک چندین بار می گوید که این حقیقت ندارد.

شانتال به دنبال او تکرار می کند: «نه، این حقیقت ندارد، این حقیقت ندارد» و به آهستگی آرام می شود.

و من  از خود می پرسم: چه کسی رویا دیده است؟ چه کسی رویای این ماجرا را دیده است؟ شانتال؟ ژان مارک؟ هر دو؟ هر یک برای دیگری؟ و از آغازِ کدام لحظه، زندگی واقعی آنان مبدل به این وهم و خیال شوم شده است؟ هنگامی که قطار در دریای مانش فرو می رود؟ پیش تر؟ بامداد آن روزی که شانتال حرکت خود را به ژان مارک خبر می دهد؟ باز هم پیش تر؟ روزی که شانتال در دفتر متخصص خط شناسی در نورماندی برخورد می کند؟ یا باز هم پیش تر؟ هنگامی که ژان مارک نخستین نامه را برای شانتال می نویسد؟ اما این نامه ها را واقعا فرستاده است؟ در چه لحظه مشخصی امر واقع به وهم و خیال و واقعیت به رویا مبدل شده است؟ مرز کجا بوده است؟ مرز کجاست؟

51

سر هر دو از نیمرخ در روشنایی چراغ کوچک بالای تخت می بینم: سر ژان مارک با پشت گردن بر روی بالش قرار دارد و سر شانتال تقریبا ده سانتی متر بالای سر اوست.

شانتال می گوید: دیگر نگاهم را از تو بر نخواهم داشت و بی وقفه به تو نگاه خواهم کرد.

و پس از درنگی: وقتی که چشمم پیاپی مژه می زند، می ترسم؛ از این می ترسم که در لحظه ای که نگاهم خاموش می شود، مار، موشی، مرد دیگری جای تو را بگیرد.

ژان مارک سعی می کند کمی بلند شود تا او را نوازش کند.

شانتال سر را تکان می دهد: نه، فقط می خواهم نگاهت کنم. 

 

 

 

 

هویت

میلان کوندرا

پرویز همایون فر



پرده را سفت می کشم

چند گیره به زمین می افتد

به اطراف نگاه می کنم

خانه خالی ست

صدای پچ پچ می آید

فکر می کنم

توهم پرده رشد کرده

هر چینش پچ پچ می کند

گیره های زمین را می شمرم

4 تا می بینم

تا 4 را به دقت می شمارم

انگار چیزی نیست

انگار اتفاقی نیفتاده

یا آنقدر تلخ نیست که چیزی باشد

نمی دانم

مدتهاست پچ پچ می کنند

انگار تن من است که چروک می شود

و سایه ها کوچک

مادرم هی چیزی گم میکند

خواهرم روسری گره می زند

و من مطمئن می شوم چیزی اتفاق نیفتاده

ابرک تار پنجره ام را رد می کند

گام بر میدارم

حواسم هست 4 تا شود

به دقت حواسم را می شمرم

پچ پچ  ها یکصدا می شمرند

اعداد را گم می کنم

گیره ها کم می شوند

خانه خالی ست

توقعی هم ندارم

خاکستری را ارث برده ام

موهای پدربزرگ

دستهایش را یاد دارم

پچ پچ بلد بودند

توقعی نداشتند

کی اینجا خالی شد؟

مادرم نقض واقعیت را خوب بلد است

گردو می شکند

فندق

بادام می شکند

مادرم می کوبد

من می گویم همه چیز پچ پچ می کند

غر می زند پاک خل شده ام

می کوبد

پچ پچ ها بالا و پایین می پرند

من می ترسم

مادرم مدام گردو دهانم می گذارد

کی خانه خالی شد؟

حواسم به 4 هست

لکه ها زیاد می شوند

از اعداد می ترسم

رگها رشد می کنند

می ترسم به زمین برسند

همه چیز گره بخورد

من اینجا بمانم

ابرک ها تارم کرده اند

گیره ها را یادم رفت بردارم

انگار حس چنگ در تماشای اعداد عود می کند

انگار برفک ها به جمجمه سرایت کرده اند

انگار پارگی توری را شکم یک مارمولک پر کرده است

انگار تمام چیزهایی که نمی بینم کارد می شوند

انگار باز رگهایم خودخوری می کنند

می دانم اتفاقی نیفتاده

پچ پچ پچ

می گویند سکوت تلخ است

پچ پچ پچ

سایه ها سقط بر سرم

پچ پچ پچ

مادرم می کوبد

خواهرم تمام روسری ها را گره می زند

صدایی نمی شنوند

و شکم مارمولک سفید است

برفک سفید است

ابر سفید است

می ترسم

مطمئنم اتفاقی نیفتاده

میان پرده مگسی ابر می خورد

خواهش گیره ها با لگدی شوت می شود

می گویند سکوت تلخ است

و تابوت همان حسی ست که می گفتی کفشهایت همیشه نو اند

کی می آیی؟

خانه خالی ست

من نفهمیدم

مطمئنم اتفاقی نیفتاده

حواسم به همه چیز هست

گام هایم را می شمارم

عود کرده ام

و چین هایی که نمی بینم پچ پچ می کنند

پدر بزرگ ساکت بود

تمام پیچک ها دیوار را می خوردند

ریشه ها تالاپ تالاپ پیش می رفتند

پدربزرگ یک روز صبح ترکید

روز عروسی ام را خوب به یاد دارم

پیچک ها به من رسید

ریشه ها حریرم شدند

من وارث تمام خاکستری ها،

تورم در باد گره می خورد

 دامنم پر از خاک بود

رزهای قرمزم را پر پر می کردند

خانه خالی ست

رنج من سکوتی ست

که پچ پچ کنان می گویند تلخ است

انگار باز عود کرده ام

انگار تاجم در این خانه مرداب گشته است