صبح شد
جا خالی دادی به عقربه ها
سرفه
عرق
سرفه ها
نفس عمیق بکش
نفس بکش
خیرگی اشیا
ماموریت هایشان
تماس های زبر
زبری لبها
زبری استخوانها
لزج پلک
صبح است
جا خالی به سقف
جا خالی به کمد
به غرغرهای هفت
غرغرهای هفت و پنج دقیقه
غرغرهای هفت و ده دقیقه
مراقب باش
نمک به زخم آینه نزنی
تا می شود جاخالی- جاخالی
ازار- ازار
زهر هفت و دوازده
پاگردها
تله ی عکسها
صورتت نچسبد به گاز
به قهوه جوش
آفتاب پرستها
تسخیر ساعت توسط آفتاب پرستها
تسخیر رنگ توسط آفتاب پرستها
روز است
مراقب باش
فلفل سبز
آن بنفش
پرده
خمیردندان
این قرمز
آفتاب پرستها
ساعتها
هییییس
همین دور و برند
پوست زردت
قرمزی چشمانت
موهای سیاهت
آفتاب پرستها
یهو پا میشی همیشه می دونی یه چیزی کمه. می فهمی که این اصلا تو نیستی این لا لوآ می لولی. قبر بتونی ساکتی که پشت به تو سوهان می کشه تنشو و جلا میده بودنش از سکوت درداور خیابونا و ویولونی که اون آرتیست بی پول می زنه کم نمی کنه. تو بدنم یه مورموری با سرعت عجیبی میره به کف پا و بر می گرده. دیگه نمی شد چیزیو تحمل کرد. سرکار که تموم شد. دست قبر رو گرفتم و گفتم گور بابای پول میریم یه کار اساسی می کنیم حالمون بهتر میشه. آره بابا همش مال اینه که خیلی وقتی تغییری رخ نداده. رفتیم اون نشست رو صندلی. آقاهه گفت به به چه دختر نازی. به همون قبره گفت احمق. گفت چه لباس خوشگلی از کجا خریدین. قبر جواب نمیداد. خیلی بی ادب شده بود. نیشگونش گرفتم یواشکی که یالا یه چیزی بگو. اون با بی حوصلگی گفت از استامبول. اقاهه که gay تشریف داشت به این نتیجه رسید بدش که من ترکم. منم حوصله نداشتم بگم نیستم. هزار تا سوال کرد بعدا. قبره تا تونست دروغ گفت و به خودش فحش داد هی که چرا از اول درست نکرده بود اوضاعو. من خسته شده بودم پریدم وسط گفتم موهاشو کوتاه کنین به نامنظم ترین وجه ممکن. قرمز مرده کنین بعدش. ابروهاشم کوتاه کنین. قبره برمیگرده میگه به بابات قول داده بودی موهارو کوتاه نکنی دیگه. ابروا رو هم می دونی عاشقشونه. می گم مهم نیست. وقتی قراره تو رو به زودی بهشون معرفی کنم دیگه فرقی نمی کنه. اقاهه شروع می کنه. چقدر جنس موها خوبه. واسه اینکه رنگ نشده سالها. آره... بابا همیشه موهای سیاه دوست داره. بابا ببینه این وضعیتو چشای افسرده همیشگیش خیره می مونه و میگه به تو نمیشه امید بست. حداقل واقع گراست. می دونی؟ قضیه اینه که حالمون اصلا تغییری نکرد. لاغری ترسناک زده بیرون. و ۲۰۰ دلار خوشگل از پول این ماه کم شد.
باید برم سرکار. نه دلم می خواد برم. نه دلم می خواد کاری کنم. یه شرمساری از خودم به سرعت بالا پایین می ره. گیر می کنه تو حلقوممو میگه همینه. می خوای بخوا نمی خوای بفرما. قبر با چشای درشتش نگام میکنه. هیچوقت نمی گه چی کار کنم. کله قرمز کوتاه کوتاش بهش خیلی نمی یاد. عذاب وجدان می گیرم که به زور این بلا رو سرش اوردم. میگم بهش این افتابو می بینی این همونه که دیروز مرده بود. اون کوره رو می بینی اون همونه که به شکل periodic ما رو مسخره کرده. من داد و بیداد راه میندازم. بغض گلوشو می گیره. تن صدام عوض میشه یهو میشم یه کوچولویی که فقط باید سرشو ناز کرد تا اروم بگیره. بابام الان جلوی tv دراز کشیده. یه دختر قدبلند و لاغر و موسیاه و چشم درشت که ظاهر میشه میگه شبیه عروسک تنهای منه. نمی دونه حتی خیالشم داره اشتباه می کنه. همینه دیگه. همینه. یه چیزایی می سازیم که اصلا نیستن. قبر سرشو به علامت تایید تکون میده.... می دونی؟ می ترسم الان برم سرکار. باید حرف بزنم. باید با مشتریا سر و کله بزنم. باید مهربون باشم و دقیق. مخصوصا حالا که کارمند نمونه شدم وظیفه م صد برابر شده. همیشه خوب بودن سخت بوده. موفق بودن. اول بودن. اه لزجه.....
غایتی به بودن نیست پوست کله م از حرص نوازش قرمزه. دستهای پدرم. گونه های مامانم.......
اخه می دونی پدرسگ سختیش کجاست. اخه من مرده سگ تازه ۳ ماهه برگشتم. باید حداقل ۹ ماه دیگه صبر کنم. به همین کندی و با همین فس فس و با همین درک مستقیم و سفت از ثانیه ها.
روی تخت ولو می شود
در کیف وول می خورد
در سردرد دست می زند
در کابوس پا می کوبد
مرضی در هوا پراکنده است
چیزی که گلوهایمان خوب می شناسد
بغض هایمان را اره میکند
و وقتی پلک می زنیم به خودکشی تعبیر می شود.
یه تیکه از مغزمو در میارم بیرون میگم بیا! بیا حالا جلوتر! تو مثل احمقا جلو میای و من یه تیکه از مغزمو تو صورتت له می کنم. لایه ی گردِ ترک دارِ سفید و قرمز که خیسیش با پوستت یکی شده براق و سکسی تو چشم میزنن. آهان حالا شد یه چیزی حالا میشه تحملت کرد. میشه حالا به تف هایی که میندازی روم حق داد و صدای داد و فریادت و هزار و یک جمله ی کشدار خیس که قرمزیشون بدجوری دیگه تو چشم میزنه. لبه پنجره نشستم و نگات می کنم. تو راه میری تند تند. دستات تو هوا پرت میشن تند تند. دندونات تو لثه هات فرو میرن تند تند. مغز تو چشاتو دماغت محو میشه تند تند. من همه ی اینارو می بینم. یک ساعتی همینطور میگذره. جاسیگاری پر میشه. تو میای کم کم پایین پام میشینی. دندون برات نمونده. مغز من کم کم داره صورتتو می خورده و تو تندتند تقاضای دو سالتو تکرار می کنی. با من ازدواج کن. با من ازدواج کن. بوی سیب زمینی های تو فر رو گرفتم. بوی گوشتی که با اصرار از مغازه ایرانی می خریم و تو معتقدی هیچی گوشت قرمزی مثل گوشت مغازه ایرانی نمیشه. من میگم یه دقه- یه دقه نگهدار و کنار دل و روده های گوسفندی که تازه قجه قجه ش کردن تا می تونم بالا میارم. تو صدای موزیکو بلند می کنی و میگی که اون موقع که تازه این موزیک اومد such a blast. من تو گوشه خالی مغزم از چشم گوسفند پر می کنم و میگم تندتر برو. تندتر. توی فر یه کله امروز گذاشتیم. یه کله باحال که از Persian store خریدیم. تو خیلی هیجان زده ای و صبر نداری. با انگشتات یه لایه گوشت مونده تو سینکو برمیداری و میگی به به می خوایش؟ من لب پنجره نشستمو ناخونامو می کنم. به سر میگم اره و تو نزدیک می یای گوشه جر خورده مغزمو بازتر می کنی و با انگشت تست می کنی. دستت خیس میشه. گوشتو فرو می کنی تو مغزمو بعد دو طرف گوشت قرمز و بیشتر سفید چرک سرمو به هم فشار میدی تا خوب جوش بخورن. باز شروع می کنی. باز شروع می کنی تند تند. از اینده میگی. از خونه دومی که دنبالشی از ماشین سومی که دنبالشی. از خونه تو مکزیک برای تابستون بچه هامون. در فر رو باز می کنم. میرم توش می شینم کله ای که گوشتش اعلاستو بغل می کنم و داد می زنم ما اماده ایم. اون خیلی هیجان زده ست. سریع به گاز مدرن جدیدش برنامه میده تا به بهترین نحو ما بپزیم و tasty & juicy بشیم. کله تو گوشم میگه ادما اینطورین اذیت نکن خودتو به این داغی عادت می کنی. اتیش بالا میگیره. اون از بیرون فریاد میزنه its warming up, wow holy smokes, it gets warm in 1 second. از خوشحالی نمی دونه چی کار کنه. من از سرما دارم یخ می زنم. کله یه پتو برام میاره. با دهنش هی ها می کنه. میگه کاش دست داشت تا بغلم می کرد. من میگم مهم نیست. دستا فقط کرفس های یه شکلند. اون کله شو به علامت تصدیق تکون میده و میگه که گوشه مغزم داره جوش می خوره کم کم. خیسی از تو فر داره میاد تو. بی فایده ست. کله میگه که اون ساکت شده و من می تونم برم بیرون. صدای موزیک تخمی میاد. بیرونو تماشا می کنم و اون با سرعت نمی ره. حواسمو به گل کیفم به گل کفشم به گل شالم میدم. بهشون دلداری میدم که الان میرسیم به Persian store و گوشت قرمز می خریم. اونا ساکتن خیلی راضی به نظر نمی رسن. اما خب سعی می کنم اینطوری بارشون بیارم. شاملو میذارم و اون بزرگترین دادی که بلده رو میزنه و میگه باز افسردگی باز افسردگی. من تو گوش گلام میگم گوش ندین فارسی نمی دونه بذارین به حساب اون. شام حاضره و سردرد با بشقاب پلو- سردرد با ظرفی که کله توشه و دورش با فلفل قرمز و ترب قرمز و گوجه قرمز تزئین شده- سردرد با گیلاس شراب قرمز- سردرد با سالاد سیزر- سردرد با شمع- سردرد با red napkins یهو وارد میشه و میگه بفرمایید شام. چشام ویلی ویلی میره. سردرد یه قیچی برمیداره سهمی از کله که به من رسیده و میذاره تو مغزم. کله م کوچیکه و اون به زور با فشار دست کله رو میذاره تو سرم. سردرد تو گوشم زمزمه می کنه زودِ زود خوب میشه. بعد شروع می کنه با سوزن بخیه کردن و کلی منت میذاره که رنگ نخ قرمزه. اون میاد چشامو می بوسه و میگه I hope u enjoy the food… .... من از سردرد چشام باز نمیشه. تو پایین پاهام میشینی و از خوبی گوشت میگی و اینکه چقدر ترده و چه خوب-پزه. سردرد از پیشانی شروع می کنه به ناگهان چاقو کشیدن رو پوستم. پیشانی- زیر دماغ- چونه- بالای سینه- خط ناف- رانها- زیر زانو- کلیه نوک انگشتان پا- تو یه تیکه از گوشت می کنی و میذاری دم دهنم که امتحان کنم. بوی خون میدهد چنگال- بوی خون میدهد دست- بوی خون میدهد میز غذا- بوی خون میدهد سقف و این چهار دیواری. موسیقی قطع می شود
فریاد می زنی دوستم میداری
کله از وسط ظرف غذا فریاد می زند بی شعور دوستت دارد
سر درد چاقوهایش را به هم می مالد و می گوید حیوان دوستت دارد
گل کیفم یواشکی میگه sweetheart he loves you
لایه اضافه ی گوشتی که تو سینک بود، از تو مغزو باز می کنه میاد بیرون و میگه ابله به خودت بیا!
من سردمه..... نمی دونم کی فردا میشه
باورم نمیشه در یه ور دیگه شهر دیوونه دیشبی رو امشب دیدم. باورم نمیشه. تو دیوونگیش هی منو خیره نگاه میکرد. انگار دیوونه ها هم خاطره دارن. انگار هنوز یادشون می مونه. من یه کافی گرفتم با یه شیرینی. اون سوپ گرفت. من این سر نشستم و اون اون سر. از تو شیشه همش همو تماشا کردیم. داشتم خل میشدم. دو شب پشت سر هم در نقاط کاملا پرت شهر. دیگه بی وقفه داد نمی زد ای انسانها خواهید مرد. اطلا کی باورش میشد دیووونه ستو شامشو خورد و رفت. من موندم و جای اون که دیگه تو شیشه نبود.
ترسناک بود
عجیب
سرخ
سرخ بود همه جا
چشای بی نهایت سبزش....... کفشای کهنه طوسیش
آنچه می شنوی این نیست..... دیوانگی ست....... وحشت
nov. 3, 2010
that manic was shouting & talking about death for an hour in the street, I stayed there & listened to him, you have no clue how overwhelming it was. It depressed me but I found out later that it was me who was aggravating his.
به یاد کودکان از گرسنگی مرده امروز تا فردا هیچ نخواهم خورد.....
عکاسو نمی دونم....
Nov. 2, 2010
Hitler was a watercolor painter
source: http://www.bytwerk.com/gpa/hitlerpaintings.htm
مادرم گریه کرد، و من شدم شانه هایش
آتش جاودانه ی درون او و صخره ای بی پایان
اما بعد فراموش کردیم
...
چه کس بخاطر می سپارد؟
فکر می کنم مشکل من تاکید زیاد است
شکم تو درد می کرد و من آنرا تا بی نهایت بوسیدم
و بعد همه چیز را فراموش کردیم
مادرم گریه کرد، و من شدم شانه هایش
آتش جاودانه ی درون او و صخره ای بی پایان
اما بعد فراموش کردیم
خواهرم در حالیکه من آجرها را می تراشیدم زایمان کرد
چشمهای باد کرده و ابروان عرق ریزش بمن نشان داد
که خاطره چگونه مرا بخود جلب می کند
اما ما فراموش کردیم
پدرم در طول رودخانه قدم زد
تا عمق گردن ، اما هنوز کراوات می بست
ولی هیچکس بیاد نمی آورد
می نشینم ، شگفت زده
با آدامسی نجویده در دهانم
و از خودم می پرسم چه کسی بخاطر خواهد سپرد؟
....
Andres Alfaro
زنی که سنگ قبر کودکش را بر دوش می کشید ایستاد و سلام گفت. به سمت آن ور اشاره کرد و گفت سلاخ خانه آنجاست.
از قبر دست کودک افتاد. دست را برداشت زن و سیب گاز زد.
خیابان بلند
عقربه ها مدام رد میشدند
شلوغ بود- صف ها از تنم می گذشتند
چراغ های قرمز بنفش می شدند
و درختان به همه چیز تعظیم می کردند
بوی سوختنی پر بود
مایع سرخی که خون نبود از سمت دریا رشد می کرد
من دفترم را باز کردم و شعری نوشتم
دفتر را دادم به سلاخگر
سرم را دو دستی چسبید و لبهای خیسش را در گردنم جا داد
قفس ۵۹۳ تنگ بود
حالا لبهای سلاخگر هم به سنگینی اضافه شده
صورت یکدستش زیر تیغه ی آفتاب کرم درمی اورد
نوید میدهد فردا نوبتم خواهد شد
عقابی در قفس ۰۰۳ خیره نگاهم می کند
و ناگهان در سینه ام می پیچد
هوا گرم است
سلاخگر عقاب را بیرون می کشد
و هر دو در سکوت کوره یخ می بندند
صبح با یک جفت لب کلفت دوخته بر گردنم در سرخی ای که خون نیست شنا می کنم
سر کار می روم
بوی خوش GUESS می دهم
آن Lesbian سرش را در دهنم می کند
دندان های سلاخگر تکه تکه اش می کنند
دمش را روی کولش می گذارد
و در قیر فرو می رود
روز نمی گذرد
درها بسته نمی شوند
قوری ها بر سر هر پل پر از آب جوشند
هیچ چیز نمی گذرد
ناامیدی نمی گذرد
قلب نمی گذرد
تب خال می زنم
و گربه های سیاه از روی عمد سکس می کنند
صدای روز در تنش سلاخگر می لرزد
و او نوید می دهد فردا نوبت من است
و نیشگون محکمی از باسنم می گیرد
قفس ۴۳ را باز می کند
زمان نمی گذرد