-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 22:06
-
دیو دیوانه ی درونم را دیگر به دریدن آرامشی نیست
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 21:55
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 16:12
صورتم زنده زنده سرخ تو سرشار از هوس، نمک می پاشی آب دهانت را قورت می دهی روغن می ترکد در ماهی تابه به عینیتی بدل می گردم که تیزت می کند، انسان تر .... خواهان تر. من از قاشق های کج چاقوهای کند فنجان های لب پریده می ترسم به گسی دندانهایت ناآرامی برای تعفنم و موهایم که شانه می کنی و چند تار بر زمین می افتند، می نگرم. در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 16:07
باور می کنم پشت آینه باکره ات تنم را شکسته ای باور می کنم سکوت در مشت هایت شعف است باور می کنم شعر لذتی ست که به جسدم مغروری من همه چیز را باور می کنم و فکر می کنم حقیقت تو رفتگی متکاست آنگاه که سنگینی گونه هایت لبان نیمه بازت اشمئزاز خوابیدنت با دیگری و آرزوی رویای مرا تحمل می کند Manfred Kriegelstein
-
ناگهان ساکت شدن است
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 00:05
بیرون پنجره ام می نشیند مثل پیرزنی که به مغازه می رود می نشیند و نگاهم می کند با کلافگی در میان سیم و مه و پارس سگ عرق می ریزد تا اینکه ناگهان با روزنامه به پنجره می کوبم انگار که بخواهم مگسی را بکشم و شما صدای جیغی را سرتاسر این شهر می شنوید تنها راه تمام کردن چنین شعری ناگهان ساکت شدن است چارلز بوکفسکی پیمان خاکسار
-
insomnia
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 06:48
بن بست آنقدرها سخت نیست. بوی جسد موش می گیری و لاشخورها فراموشت می کنند. گفتم که آنقدرها هم سخت نیست. Will Sherwood
-
خودکشی نکرد. رفت.
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 21:22
1- امروز خودکشی کرد. خودشو دار زد. می گفتند لخت لخت بوده وقتی خودکشی کرد. رنگش سفید بوده و چشاش بسته وقتی خودکشی کرد. می گفتن آدم نرمالی بود که. و این ربطی به خودکشی نداشت. شنیدم وقتی پایین می آوردنش زانوش قرچ صدا داده. اون خودکشی کرد. 2- نهایتش بودی. نهایت خواستنش بودی. اما حالا دیگه حس نداره. 3- گل بازوم به بازوت جا...
-
Happy bleedy, happy bruisy
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 22:49
Mr. Muscle forcing bursting Stingy thingy into little me, me, me But just "ripple" said the cripple As my jaw dropped to the ground Smile smile It's true I always wanted love to be Hurtful And it's true I always wanted love to be Filled with pain And bruises Yes, so Cripple-Pig was happy Screamed " I...
-
۵۱
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 22:46
50 «شانتال! شانتال! شانتال!» پیکرش را که از شدت فریاد تکان می خورد در آغوش خود می فشارد. « بیدار شو! این حقیقت ندارد!» شانتال در آغوشش می لرزد و ژان مارک چندین بار می گوید که این حقیقت ندارد. شانتال به دنبال او تکرار می کند: «نه، این حقیقت ندارد، این حقیقت ندارد» و به آهستگی آرام می شود. و من از خود می پرسم: چه کسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 23:51
پرده را سفت می کشم چند گیره به زمین می افتد به اطراف نگاه می کنم خانه خالی ست صدای پچ پچ می آید فکر می کنم توهم پرده رشد کرده هر چینش پچ پچ می کند گیره های زمین را می شمرم 4 تا می بینم تا 4 را به دقت می شمارم انگار چیزی نیست انگار اتفاقی نیفتاده یا آنقدر تلخ نیست که چیزی باشد نمی دانم مدتهاست پچ پچ می کنند انگار تن من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 19:25
ساعتی دیگر چهره ی من ویران خواهد شد ساعتی دیگر فاصله ی مرا تا تو حجمی تیره پر خواهد کرد و کلمات از مرز میز و دو فنجان آن سوی تر نخواهد رفت ساعتی دیگر چهره ی تو نیز ویران خواهد شد هنگامی که نگاه تو به حجمی تیره خیره می ماند و دستهای لرزان من در جستجوی در طرح اتاق را به هم می ریزد داوودی
-
The Atrocity of War
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 06:44
تقابل های دو قطبی پایه و اساس هستی ست که یکی همواره valued شده و دیگری devalued. Jackque Derrida Joanna Bourke, 30 October 2006
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 09:27
گل کلم خرید. فکر کرد که لازانیای گل کلم خوشمزه میشه. تا حالا نخورده بود و نشنیده بود. فکر کرد میشه با یه چیزایی خوشمزه ش کرد. آقایی که گل کلم می فروخت چاق بود و خمیازه می کشید. تا اونو دید دهنشو جمع کرد و به تلویزیون دیدن با دقت پرداخت. یه گل کلم. بزرگتر هم بخواین هست. نه کوچکتر نیست؟ نه نیست. خب خوبه. اِ، چه خوشگله...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 21:03
بازی اراده ها...............بازی ممنوعیت ها.......... (میشل فوکو) بازی ممنوعیت ها..........بازی اراده ها............... (میشل فوکو) photos: Nin Goldin
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 23:50
پنجره خاموش مردابی ست تخت خواب تو را می بینم مدام خوابم پنجره بی تاب گریه می کنم خوابت را دیده ام به سوی در می روی پنجره لاغر می شود من روی تخت خواب هایم را لاک می زنم چهار زانو جلو و عقب می روم آرامم زیر پلکهایم خونخوار. بو می گیرم این تخت پر از لاشه است پنجره آب می شود بوی لجن می دهم ناخن هایم می افتند پوستم دهان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 22:26
photo: Ensieh Akbari title: Samin آب نه هوا نمی خواهم خون می لیسم با خون نفس می کشم از خون می خورم از خون می بویم از خون می خوابم ملافه های سفیدت را ببر تنم را نخواهم شست آغوش سفیدت را ببر تنم را نخواهم دوخت بگیر بالایش آوردم گرسنه است خون می خواهد. بیدارم نکن حمام نخواهم رفت تکانم نده نمرده ام کودکم زالوست خون می کشد...
-
جیغ پنجره
شنبه 26 مردادماه سال 1387 21:01
آن سوی شیشه ها آفتاب که نه چیزی شبیه تکرار در حنجره ی کلاغان جوان اعلام می شود پنجره را باز می شوم کجایید سال های خیس تقویم های معطل جوانی مچاله ی ما؟ گنجشکی که خاطر آسمان را بسیار می خواست روی سیم برق غروب کرده است پاسخ پنجره که نه پرده می شوم گراناز موسوی- دی 77
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1387 23:11
اجرای "شب آثار فیلیپ گلس" 2 ساعتِ خیلی تاثیرگذاری بود. لازم نیست تاکید کنم که فیلیپ گلس، این اسطوره خودش چه لرزشی به زندگی می ده اما می گم که فرزان فدوی، نوازنده harpsichord و علی صالحی violin چقدر professional و دیوانه وار ساز می زدن. اونقدر که ناخن های 3- 4- 5 و 6 من از ته کنده شدن. رسیتال پیانوی 3 شنبه هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 04:02
و عشق پس مانده خواسته هایش بود که تفاله موهایم را زیبا می دید نوک پستانهایم را قرمز. عشق تنها زوزه ی شعرهایش بود برای خیرگی در دود سیگار سقوطی در افسردگی. بهانه ای بودم برای قهرمانی ظالمانه اش: پرستشی لایق حسرتی به کفایت والا. و عشق مُسکّن کثیفی بود: کبودترین آرزو سیاه ترین امید دیوانه ترین رویا. Roland Schmid
-
واقعه
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 20:46
Love: 11th shot چگونه عناصر قوام می گیرند! مهتاب، آن صخره ی گچی که بر بریدگی اش ما پشت به پشت آرمیده ایم. جیغ جغدی را از نیل سردش می شنوم. واکه های جانکاه در دلم می خلد. کودک در گهواره ی سفید می غلتد و آه می کشد. حالا دهان باز می کند، چیزی می خواهد. چهره ی کوچکش در قاب سرخ دردناک حک شده است. اینک ستاره ها، سخت و...
-
SoporAeternus - No-One is There
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 23:03
Now and then I'm scared, when I seem to forget how sounds become words or even sentences ... No, I don't speak anymore and what could I say, since no-one is there and there is nothing to say ... So, I prefer to lie in darkest silence alone ... listening to the lack of light, or sound, or someone to talk to, for...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 12:11
Manuel Alvarez Barvo, fallen sheet, 1940s آه ای سردرد بیمار ای خمیده بر تخت چون مردی در انتظار چون خاطره ای سنگین روی پیشانی ام. آه ای سردرد غمگین ای ضخیم در نگاهم چون ماری خسته از پیچش چون حضوری نفس گیر در اشکهایم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 03:42
.........................ببینمت!!! مادربزرگم که مرد، پدربزرگ عکس هایش را نگاه می کرد: حسرت...حسرت (نگاهی که دوستت می دارم، اما مرده ای). ببینمت....سمین....!!! پدربزرگم عکس ها را نگاه می کرد، نگاهت آنقدر آشناست که باور می کنم مرده ام. دستپاچگی مال سکوت است، هول شدن ندارد. سکوت مال بی خوابی ست. بیا این پر مال تو، شبیه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مردادماه سال 1387 00:05
Margaret Bourke-White Dr. Kurt Lisso, Leipzig's city treasurer, and his wife and daughter after taking poison to avoid surrender to U.S. troops, Leipzig - 1945
-
در خیابان های سرد شب
جمعه 11 مردادماه سال 1387 10:42
من پشیمان نیستم من به این تسلیم می اندیشم، این تسلیم درد آلود من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم. در خیابانهای سرد شب جفت ها پیوسته با تردید یکدیگر را ترک می گویند در خیابانهای سرد شب جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست. من پشیمان نیستم قلب من گویی در آنسوی زمان جاریست زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 01:45
کاش می شد یه دوربین اینجا آورد. اینجا بگذارید راحتتان کنم، کتابخانه است. کاش میشد یه مستند ساخت همین در این جا: 1- خانم محترم 1: این زن چادری با عینک بامزه ی گندش ساعت ها بدون اینکه حتی دستشویی بره مرتب می خونه و می خونه بدون این که نتی برداره. جالب آدامسشه که به سرعت و با آرامش می جوه. من فکر می کنم تمرکزش رو آدامسه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 20:51
_ و در بیماری آن غلظتِ "یکی دیگر همواره با تو بوده است در طول تاریخ" جاری می گردد، شاید آن سرباز مرده، آن ملکه ی سرد، شاید آن سگ گرسنه.... این ملافه های کلفت دیوارهای خیره کولر عقب مانده چراغ چرک و پارچ ترک خورده، همه چیز از من مریض تر است... این تخت های زیادی مرده مهتابی های جنّی دکترها و پرستارها: این ناجیان اعظم...
-
شبانه
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 18:40
ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ ــ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی پرندهگان ِ کوچ دیرگاهها میگذرد. اشک ِ بیبهانهام آیا تلخهی این تالاب نیست؟ □ ــ از این گونه بیاشک به چه میگریی؟ ــ مگر آن زمستان ِ خاموش ِ خشک در من است. به هر اندازه که بیگانهوار به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 تیرماه سال 1387 01:16
من قایقی سیاه با لجن – چراغانی، به فلس ها مزینم. بگو دوستم می داری بگو..... در این قایق غنودن خود تعالی ست آن میخ که زینت انگشتم کرده ای، عین بی وزنی ست. گرسنه که می شوم صدایت می زنم که فریاد بزن - فریاد بزن هنوز دوستم می داری، هنوز مانده چفتِ این میخ به باتلاقی که خواهانی!
-
ترس های واقعی
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 22:37
id می گوید: من آن را می خواهم superego می گوید: چه وحشتناک. Ego می گوید: من می ترسم. و این است شرحی در باب ترس های واقعی.