کی؟ کی کلامو میدی؟

خب بگم e-mailet چه پدری ازم دراورد باورت نمیشه. دیوونتم که subject کثافت گذاشته بودی... از 5 که تکون نمی خوردم... خواب دیده بودم که تو یه زیرزمینم که باید توش نفس بکشم. زیر زمینه افتضاح بود از حالتِ وجودیِ یک زیر زمین بدتر و من وظیفه ام این بود که توش نفس بکشم، بلند بلند و بی وقفه. پا شدم. بعدe-mail  تو اومده بود بعدِ مدتها. بعدِ دیروز که بالاخره فحشم افاقه کرد و تو گفتی که از من هیچی نداشتی و فحشارو با مربا تزئین کرده بودی وایول بابام جان... آی دلم تنگتهههههه

ببین باورت نمیشه چقدر کلاه می خواستم. چون ایران انسان که کلاه نمی ذاره، منم دو تا بافتنی داشتم که آوردم اما مگه کفاف اینجارو میداد... خلاصه چند وقت بود که می خواستم و از اون جایی که آدم اینجا گدا میشه نمی تونستم بخرم و هفته پیش بالاخره خریدم. اما بازم زیاد گرم نیست. چون موهای من همیشه خدا در هر فصل و مکانی خیسه و به سشوار هم که بد phobia  دارم...دیگه فکر کن که چه کلاهی در جهان واسه من در اینجا می تونه خوب باشه. حالا که اون داستانو تعریف کردی احساس می کنم اون کلاهو بهم دادی..... خوب شد البته که ندادیش. فکر کن با کلاهی که تو بافته بودی و رنگ کامواشو تو انتخاب کرده بودی...دیوونه می مردم اینجا.

خوابتم خیلی غریب نبود که دیدی چون تصمیم دارم یه کار این مدلی کنم. مثل همیشه هم که بخش flashy داستانو به خودت اختصاص داده بودی. حرص نخور می تونی فحش بدی... کلی الان خودپسندیم عود کرد که ازم تعریف می کردی و اینا... یادش بخیر...

من اینجا انقدر خوابای عجیب می بینم همش دوست دارم بخوابم. کاش پول داشتم اینا رو همه شو  movie & performance می کردم. مهمم نیست حالا- ملت حالشون بدتر میشد.

منم اینجا شاید بشه گفت هیچ کاری نمی کنم. خیر سرم جای جدیدم، اما مثل موریانه همش دنبال تکرارم. بهم امنیت میده انگار. دنبال همون سوژه هام، همون کتابا، یا کتابخونم یا موزه... همین و دقیق همین. باورت نمی شه عین خرا جمعه ها تا 1 بیدار می شینم و فکر می کنم که الان شماها رفتین تو گروه...تا 2بهتون فکر می کنم و بعد میام باهاتون بیرون (هنوز زر زر دارم وقتی میام بیرون). ندا تندی میره. بعد جواهر میگه خوب من که می خوام امروز پیاده برم، حالم خوب نیست. الهام مهربونم عینکشو می زنه و میگه من مسیرم ونکه کسی باهام میاد. منم که طبق معمول میخوام پیاده برگردم و منتظر می مونم که تو بگی خوب میخوای من مسیرمو عوض می کنم که برسونمت و تو همیشه می رفتی سر کارو تا سر کوچه اول سمت راست که ماشین تو توش پارکه می رفتیم و تو می گفتی خوب کجا می ری خوش تیپ و من هرگز هیچ جای ثابت دوست داشتنی نداشتم. خودم بودم با تمام فریمهای تنهای شهر.

دلم کامواهارو خواست، چرا ندادی؟

فکر می کردم از همه بیشتر دلم واسه نبی پور تنگ شه، اما نه... من براش یه مریض بودم و حالا دیگه نیستم. اون واسه من بزرگ بود و هست. بزرگ که میگم، خودم می فهمم معنیش یعنی چی. همیشه برام تنها زنی بود که می تونستم باهاش منم پز بدم زنم. به حال بقیه دل می سوزونم. اما اون نه. در خودم می بینم که بتونم تعظیم کنم. وای وقتی پای چپشو دراز می کرد و می مالید از درد، اونم یعنی خیلی درد داره که جلوی ما این کارو میکنه، من می مردم. یعنی دق می کردم. انگار مال من می شد دردش از اون لحظه به بعد. بعد نوبت پای راستش می شد و من فکر می کردم، این دوست داشتن سرشار از سکوتِ من از کجا آب می خوره. چی باعث میشه که انسان انقدر به یک طرفی ایمان بیاره و همین براش کافی باشه. خدای من نارسیسم الان اینجاست. روز آخر باورت نمی شه اونقدر که اون منو سفت بغل کرد و گفت که با yahoo، sms بده من بهت زنگ می زنم، من حتی شاید بغلش نکردم، دستام آویزون بود و می دونم که دوست داشتن من کجا و اون کجا. انگار داشت از اون لطفا به من می کرد که من همه ی عمر کردم. لطف و بوس و بای و دوست دارمو ایشالا حرف می زنیمو به زودی می بینمتو اینا. نه من همون آدمی نیستم که رفت.......وای اینجا یه تیکه هایی از زمان انقدر پر رنگ میشه که نگو. یهو التماس دنیای تخمی و آخرتی که نیست می کنی که شنبه صبح باشه بری تو دفتر نبی پور، وای شنبه ظهر باشه بری گروه، وای 4 شنبه عصر باشه...

شرح ماجرای عزاداریمو الهام نگفت، فقط گفت که همه گریه کردید. برای کدام سلول گریستید، آنچه که نبود و رفت، آنچه که موند و نرفت، آنچه می توانست باشد و نبود، آنچه می تواند باشد و نیست، آنچه ندید و رفت، آنچه دید و مهم نبود، آنچه ارزش بود و ندیدنی، آنچه نگفت و رفت، آنچه باید می دید و میگفت و می رفت، آنچه چی؟؟؟؟!!!!! آنچه دید و نتوانست رها کند؟

 

حرف کلاهو زدی یاد بخشی از چیزایی افتادم که دوستام دادن و من فقط تونستم همینارو بیارم... کلامو بگو ببینم کی اضافه می کنی؟ کی می بینمت باز؟؟؟؟؟

 

 




artist: Melmoth

title: Scars

Aug.2007




Hugh Jackman





خب امروز تنها هنرپیشه مورد علاقه ام به عنوان the sexiest man alive شناخته شد.

داشتم مصاحبه شو گوش می دادم که پرسیدن ازش حالا که به عنوان سکسی ترین مرد دنیا شناخته شدی who is the sexiest woman alive to you

he replied in a very cool manner: MY WIFE

یادم نمی یاد هر کیو هر چقدر هم دوست داشته باشم سراغ بیوگرافیش برم. اما اینو نمی شد، این آقای دیوانه وار خوب از سال 96 با تنها زنی که می خواسته برای بار نخست ازدواج کرده و 12 ساله داره باهاش زندگی می کنه، راجع به بقالمون حرف نمی زنمااااا، اقا Hugh Jackman تشریف دارن... هم هنرپیشه هالیووده هم دیدین نفس گیره.... تا حالا ازش خوشم میومد. حالا براش احترام قائلم.

لازم به ذکر است که زنش به هیچ وجه سکسی نیست و خیلی از خودش پیر تره ...

تو مصاحبه گفت که 

I like what's inside about her


to me, he used to be the sexiest man alive, I'm certain he is the only man & Man alive

  (I trust that you know the difference between the last two terms)