< آغاز تب بود

شب بود

دستهایم که می افتاد

عوعو که نغمه می شد

در نفت ستاره ها محو می شدند

روی گاز مغز می سوخت

برق می رفت

از نفس کاسته می شد

 

تلاش بیهوده یک بی اهمیت.

تلاش بیهوده یک بی اهمیت.

 

 

بی اهمیت نامی بود مانند نامهای دیگر. باورش کرده بود. و زجر بود و ریشه ها بود و پوستی که می انداخت و نمی مرد. بی اهمیت جوان بود. خانواده ای نداشت. خانه اش از گِل- دنیایش لجن بود. آسمانش یک دستیِ تلخ ناملموسی بود که کودکان همسایه درش توپ پرتاب می کردند. بی اهمیت یک نام بود- قبر می پروراند و ریشه ها می ساخت

to avazi digar bekhan


morde




tanam dard

sooratam silie ajibi mikhahad


بلوغ

 

 

painting belongs to the bastard Odd Nerdrum 

 

هوا یخه. یه بویی عجیبی اتاقم میده. انگار یکی یا یه چیزی تو اتاق مرده. پنجره ها رو باز کردم. یخ. یخ. یخ. بو نمیره. کمی ترس برم داشته. ممکنه همسایه من نبودم اومده کمک بگیره و همین جا مرده. ممکنه یه دزد اومده و مرده. ممکنه یه پرنده از جایی که نمی دونم اومده مرده. از اتاق که میرم بیرون و برمی گردم همه چی بیشتر بو گرفته.3 بار از وقتی اومدم حمام کردم. بو از من نیست. اما تو اتاق که میرم بو روم ته نشین میشه. کوچیک که بودم یه بار نوشتم تو همین وبلاگ- کوچیک که بودم فکر می کردم دهنم بود کلاغ میده. روزا میگذشت و من اهالی خونه رو دیوونه کرده بودم که دهنم بو کلاغ میده. هیچکس نمی فهمید چه مزه ایه من زجر میکشیدم. مامانم هی ادامس و شکلات دهنم میذاشت و من یه هفته داد می زدم که کلاغ تو دهنم مرده. یه بار دیگه که 18 سالم بود و یادمه که عصر عاشورا بود باز اتفاق افتاد. دهنم مزه کلاغ میداد. این دفعه به ادمای زیادی نگفتم- یادمه به خسرو فقط گفتم و به مامانم- یادمه کمکی نکردن- کمکی نمیشد کرد. باد عجیبی میاد. اینجا که شروع کنه به باد اومدن درختای هیولاوار می افتن وسط خیابون. خیلی عجیبه. امروز باد باد باد. اتاق داره می افته پایین و بو داره بیشتر میشه. ترسم از اینه که بو بیاد تو من و نره دیگه. چی کار میشه کرد. حاضرم بو قرمه سبزی می بود اما این نبود. یه بوی عجیبییه. اصلا  نمی تونم تعریفش کنم. اصلا نمیشه. فقط همون بوی مرده شور خونه میده. یه بوی گس زننده نه نه ظننده. حواسم به هیچی پرت نمیشه. نه به cold play نه به هگل. شاید یه قبیله مرده از اعصار گذشته داشتن رد میشدن و تو کمد خوابشون برده. رو سوغاتیای مامان طلا یه موقع نخوابیده باشن. شایدم کسی تو ایران مرده و الان پیش من هست و من نمی فهمم. پاهام دراز روبروی آینه بی حرکت موندن. صدام در نمی یاد. فقط انگشتام تکون می خورن و تایپ. حتی چشام از یه حالت یکنواخت تغییر نمی کنن. مدتهاست چشام اینطورین. حتی وقتی گریه می کنم- می خندم- داد می زنم- ریمل میزنم باز تغییر نمی کنن. آدما محو شدن. و همون قوی ترین حسی که اینجا دارم. یا همه مردن یا من مردم. نکنه همه تو اتاقم الان دفن شدن. و یا تنها احتمال ممکن. من مردم. در این اتاق دفن شدم. مزه کلاغ شدم تو دهن اتاق. سرده.