اپیزود دوم

 

 

 


2-
(صدای زن در پیچ و تاب)
- این سادیسم لزج مرهمی می شد برای زخمی که حسرت اوج گرفتن ها به من زده بود. 


(کوچه بالایی- تقریبا عصر- تقریبا چرک هوا)
زن از پیچ کوچه به سرعت می پیچد- می دود- ناگهان می ایستد به عقب نگاه می کند و پیچ را برمیگردد. مرد از خانه بیرون می آید. دستهایش را مشت می کند به هوا می پرد. زن دوان دوان بر می گردد کاغذها را به هوا پرتاپ می کند. جلوی مرد زانو می زند. مرد چشمهایش را می بندد. 


- زخمی شدی؟
- اون پشت می کشن.
- سالهاست آزادیخواهان می جنگند و سالهاست که آزادیخواهان می میرند. سالهاست که تو ارام نیستی
- سالهاست سالهاست
- (دستهایش را پایین می آورد) تلخی دوران ماست که آزادیخواه شدیم یا ناتوانی آزادی بود که گریبانگیرشان شد؟
- متهمان یکصدا شعار می دادند قربانیان دیگر به خس خس افتاده بودند و نفسهایم زیر بازجویی درد می کرد
- من تمام تراشه های تو را نگه داشته ام 


زن بلند می شود و صدای چند تیر می اید. مرد شروع به دویدن می کند و زن فریاد می زند: 


آنگاه که به پرواز دلخوش کرده بودم
مادرم از پشت بام خانه پایین پرید


زن به زمین می افتد. گریه نمی کند. زمین را نوازش می کند.


(پشت بام- عصر هنوز- همهمه از دور- گربه ای بر بام خانه راه می رود- زن در پشت بام نشسته است. گربه را صدا می کند. دعوتش می کند روی پاهایش بنشیند)
- هی نازی بیا اینجا.
گربه عشوه می آید. به سمت زن نرم نرم حرکت می کند. زن لبخند می زند. پک عمیقی می زند و با لذت به تماشای گربه ادامه می دهد.
- می دونی وقتی بهار بیاد ما اینجا نیستیم. نمی دونم کجا. اما حتما اینجا نیستیم. اون میگه به تعداد بهارا همیشه یه آرزوهایی خلق کرده. بهارا هی میگذرن و اون حق اینو به خودش میده که آرزوهاشو زیاد کنه. منم دارم یاد می گیرم. این اولین بهاریه که آرزو می کنم. آره فکر می کنم یه دونه همش کافی باشه. بیا هانی بیا بغلم. نترس... 


(گربه به سمت زن حمله می کند و گردنش را چنگ قابل تعملی می اندازد. زن تکان نمی خورد. پک عمیق دیگر) 

اتاق- تاریک- مرد در دستش flash memory را می چرخاند. بنان می خواند. FM را پرت می کند. تخته شاسی را از روی میز بر می دارد و شروع می کند به خط ازاد کشیدن. رفت و برگشت. با حرص می رود و می آید. مداد کافی نیست. فریاد میزند مداد پررنگ تر- پررنگ تر می خواهم. مداد را به سمت FM پرت می کند. مداد دیگری برمیدارد و محکم بالا و پایین می کشد. کاغذ را عوض می کند و حریصانه تر ادامه میدهد. افقی می رود. عمودی می آید. مداد را باز پرت می کند. کمی بیجان اما محکم می گوید پررنگ تر. خودکار بر میدارد و فریاد می زند الله اکبر- الله اکبر. روان نویس بر می دارد. نگاهش می کند. پرت می کند. تکه ای ذغال پیدا می کند. به سمت سقف دستهایش را بالا می برد. الله اکبر می گوید و شروع می کند به طرح زدن. بالا پایین. بالا پایین. چپ راست. چپ راست. زن وارد می شود. جلوی در دراز می کشد. بدون نگاهی به مرد چشمهایش را می بندد 


- اگر من بودم همین کار را می کردم. می خوای باور کن. می خوای که نه. از جلوی در بگذری چیزیش نمی مونه. یه کوچه می مونه و بعدش یه پیچ. مهم از خونه دراومدنه. اون دودکش  فضای تلخ خونه رو منجمد کرده. ما تو سیاهی تبدیل به مجسمه میشیم. تو مجسمه سیاه دوست داری؟
- تو یه تندیس سیاهی
- نیاز من برای گریستن از گلوله های سرخشون قوی تره. گاهی فکر می کنم دیگه نمی تونم گریه کنم. اما اون بچه ها رو اون پایین ببین. دیروز دیدی داشتن تند تند گریه می کردن. تو میگی بچه ای میگی از بچگی دستم اونورتر نمی ره. (
با دو انگشتش دور چشاشو می گیره می کشه  

- نگاه کن. نگاه کن
مرد به چشای زن خیره میشه 

- چشاتو ول نکن. همینطوری بمون. 

 

شروع میکنه به طراحی. مرد بدون اینکه به کاغذ نگاه کنه چشای زنو طراحی می کنه. اما باز به شدت طراحی ازاد میکنه. بالا پایین. بالا پایین. 


- نگاهت چون زخمهایم است
- (جای چنگ را برگردنش لمس میکند) داره خشک میشه
- زخم ابستره است. کی شانس اینو داره که زخماشو ببینه؟ چشاتو ببند تحمل دیدن زخمامو ندارم. 

 

Close-up یک اطلاعیه. مرد بلند بلند=  

به درخواست رهبر ازادیخواهان فردا راس ساعت 3 عصر همگی در قبرستان متعلق به زندانیان سیاسی 

 

کوچه- صبح- مرد راه می رود و پای تلفن فریاد می زند- زن کف زمین نشسته است و پای تلفن چیزی نمی گوید 


- افشاگریاشون منو کشته. دیروز BBC می دونی چی می گفت؟ نه بابا. BBC انگلیسی. همش مال زحمتای ماهاست. باید به خودمون افتخار کنیم. نه بابا اون که ناامیده. اره می دونم که هست حتی اگه خیلی وقت باشه که دیگه اینو نمیگه.
دستشو تو موهاش فرو میکنه. آه میکشه. زن هنوز تکون نمی خوره. موهاش دور صورتش ریخته. به زحمت لباشو تکون میده
- BBC‌چی می گفت؟
- بزرگترین اعتراضی که در 20 سال اخیر در بین جوامع اتفاق افتاده متعلق به ماست. این یعنی دنیا داره ما رو نگاه میکنه.
- حمایت چی؟
- تو عادت داری همه چیو بی ارزش کنی
- من فقط معتقدم دنیا بس نیست
- زمان رو بیشتر دوست داری یا خودتو؟
- ما از اینجا یک قدم فراتر نخواهیم رفت 

 


مرد گوشیشو می کوبه زمین. زن همچنان گوشی دستشه
 

و صبح 

سرخوردگی نامتعادل ذهن 

کج فهمی نابخشودنی افتاب

نمی دانم دردهای زمین کم میشد اگر آدمی بر آنها چشم می بست یا که نه. 

دردمند است نگاهم و شانه هایم از دردسرهای خاک 

 

دردسرهای خاک 

دردسرهای خاک 

دردسرهای خاک را می گویم.....تو می دانی

پرسیدی کدامین دروغ آرامت می کند؟ 

سوالت را جدی گرفتم و گفتم: 

خوشبختی 

 

- اسفندیار

اپیزود اول

هوا روشن- شهر کمی بلوا- سرفه ها چون پرنده ها در پرواز
صدای سقوط ته مانده پنجره مرد
مرد به پایین نگاه می کند و چند دیوانه که فاصله قدیِ در خور توجهی داشتند فریاد زنان عبور میکنند.
(ساعت گرم- اتاق تیره- ابرها نامعلوم)
- می دونی افراد خیلی در بند زد و خورد نبودن. چند تاشون حتی اعتقاد چندانی هم نداشتن. اما اگه بودن کم کم ترس بیشتر میشد.
- سیگار داری؟
- من چند تا دستنوشته پیدا کردم که اگه بتونیم یه چیزایی هم تنگش بذاریم شاید باز اون ترسه گنده تر شه.
- فندک چی؟ 

زن راه می ره. سرش به دیوار می خوره و دور میزنه. سرش به دیوار بعدی می خوره و باز دور میزنه.
Insert = چکه چکه های رنگ از سطل نقاشی که داره یه دیوار خراب رو رنگ میزنه. نقاش که صورتش پیدا نیست یه آجر برمیداره- نگاه میکنه و شروع میکنه به رنگ زدنش- off چکه چکه های یه سری قطره غلیظ 

 


(رستوران- همون ساعت بعد- عقربه ها راحت)
- من یه بار که خیلی گرسنه بودم می دونی چی خوردم؟ باورت نمیشه
- هان چی؟
- کمیته مرکزی تماس گرفت و تصمیم گرفت که رد صلاحیت رو اعلام کنه
- من از اولش به اون پوفیوز اعتماد نداشتم
- از شایعه سازی متنفرم. نه بگم می ترسم
- باید رو ترسه بیشتر کار کرد
- بی لیاقتیِ من واسه خوردن گاهی موجبات سرزنش است. اما من الان دارم خوب می خورم. نه؟
- نه جوجه. اروم 

 

حرکت slow عقربه ها راحت- راحت
زن صورتشو میذاره رو میز. مرد به روسری زن نگاهی میندازه. دو تا  پلک میزه و نگاهش کمی حتی بی تفاوت تر به سمت سبزی میره.
- به ریحون که نگاه می کنی دلم ریحون می خواد
- داشتم فکر می کردم کی میرسه که من بدوئم تو خیابونو فریاد بزنم اون بیماره. اون بیماره
- این میز چه سفته. سرم درد گرفت.

(صدای فحش و داد از تو خیابون میاد. یه زنی جیغ میکشه. زن شونه هاشو جمع میکنه. یه ریحونو تیکه تیکه میکنه) 

 


(همون اتاق- تاریک- فقط نور سیگار)
مونولوگ زن= بعد دستگیری چی میشه؟ شاید واپسین پیام هم از دهنش راحت بیرون نیاد. از عقربه ها حرصم میگیره. هر وقت بتونن راحت می رن. اون تو بازجویی به همه چی اعتراف میکنه. الکی دل دیوار قرصه. چند رایحه دور خونه سرفه میکنن. میگن که اون داره به اعتراف فکر میکنه. 

 


(همون اتاق- کمی نور قرمز- مرد سرشو به پنجره چسبونده به بیرون نگاه میکنه)
مونولوگ مرد= اگه بود به همه ی سربازا چد تا فحش ابدار میداد. البته به خیال خودش. اون خیلی بلد نیست. اما همینم ارومش شاید کنه. اگه بود بهش میگفتم. خیلی چیزا رو میگفتم. کاش اعتراف کنه. نشونه های خوبی ازش نیست. کاش شاید بمیره.
Off= صدای بال بال زدن یه شاپرک و جز جز سوختنش توی لامپ ابی رنگ- مورف صدا به قهقهه و دود سیاه اتاق قرمز رو پر میکنه 

 

 


 (رستوران تعطیل- همه ی صندلی ها رو هم- تاریک- دو تا سیگار روشن)
- هر وقت برات می نویسم دستام می لرزه
- تو عوض شدی
- شترا تموم شدن؟ گوسفندا که تمومی ندارن
- اره کمتر می خوابم
- اگه شترا بذارن
- بیانیه ها دیروز دستم رسید. من هنوزم امیدی ندارم
- باز شروع شد. چرا زمانو می چسبونی به ما؟ چرا خودخواهی؟ چرا دست سرمون برنمی داری؟ چرا همین الان؟ چرا الان که به اینجا رسیدیم؟ چاره ای نداشتی. الان چی؟ ما که گفته بودیم سکوت تو واسه همه ی فریادا بسه. چرا خواستی سطحو بشکونی. مال اینجا نیستی می فهمی؟ بیانیه ها رو بده.

( زن رو زمین دراز میکشه. رو دیوار سایه گرگ میندازه. مرد از در بیرون میره. صدای زوزه میاد و مرد الله اکبر سر میده)
Off = جر وا جر شدن کاغذها و روشن کردن یه سیگار
مونولوگ زن همراه با تصویر نقاش بی صورت که آجری از دیوار رو به دقت رنگ میکنه
- به تو فکر میکنم
به تمام هیولاهایی که بر تنم جا گذاشتی و حسرت خاک که تو را در خود بارور کرد
به تو دروغ می گویم
برای کبوترهای کبود چه جا گذاشتی؟ 

 

زن سرفه می کند. مرد از در وارد می شود. مستقیم سمت کامپیوتر می رود. Flash memory را سریع جا میدهد و زیر لب فحشهایی می دهد که نامفهوم است.
- منیتورو خاموش کن
- تخم سگا اونا رو از کجا اوردین؟ بی پدر مادرا
- اون نورو خفه کن
- میگن وقتی چند تا چپی رو به حد مرگ بزنی جات تو بهشته. نه نه حرومزاده ها میگن چند تا سوسولو باید سر جاشون نشوند. می دونی چی میگن. به خدا اگه بگم با مشت تو صورتم میای
- فایل گه رو desktop ه. بازش کن. بعدش مونیتورو خاموش کن تا با مشت تو صورتم نیومدی

(کافه پر از چراغ- نور شدید- زن با دقت شمع روشن میکنه- صورتشو با دست می پوشونه) 

 

 

 

 

توضیحات: این اپیزود یه تصویر داره. یه پرتره ....که سایتش برای upload شدن فیلتره


هر ۳ مردند

پدرم مرد 

یادم نیست چند ساله ام یا که معشوقم را کی رها کردم 

 

بگو آسمان بگرید 

هرگز بدین سان ارام زنده به گور نبوده ام

چند مترسک سنگین صورتت را تف می اندازند و می روند 

بوی ضخم زخمهایت از گلویم تراوش می کند 

و چند تیغ تیز به من نظر دارند 

زنده باد زخم 

صورتک ابله درد 

زنده باد تو 

ماسک پلید ابر  

 

(چه خوب می شود که برگشت)

شب ششم است- من از اینجا و همه بیزارم

صدای سرما می اید

سعی می کنم عرقم را خشک کنم تا پای تو آزاد گردد

سعی می کنم از هر چیزی بکاهم تا تحمل فریادهایشان به زانو زدن من منجر نشود

صدای قهر گوشتها از استخوانها می اید

و سرم که درد می گیرد می فهمم همه چیز به بطالت انجامیده است

چون برگه ای خشک میان ناخنهای درد

چون سیلی یک مرگ به هنگام دفن بطن

و حس تنفر از کسانی که دوست می دارند

در فریادهایم کاست نمی شود

من جیغ می زنم

تو به رفتن عادت می کنی

من قهوه ای تلخ می نوشم

و از لبخندها متنفرتر می شوم

دستهایم را از زیر بغلت آزاد کن

خواب رفته است

گاز محکمی از گوشت می گیرم که خوشحالت می کند

و کاردی که سینه ها را از ته می برد در خیابان به باتومی تبدیل می شود

و تکانت می دهند: صبح شده است. صبحانه آماده.

وقت دمیدن ظلمت است

تکه ای از درخت مویه سر میدهد و داسها به سویش حمله می کنند

تو در دستانم جان میدهی

من از طاقت تنم بیزارم


(شب ششم است- من از اینجا و همه بیزارم)

ناگهان

به چیزهایی فکر می کنم که هست

چون نام تو

چون چند محکوم که بی صدا می میرند

و نگاه کبوتری در لحظه دار

به توده ی قیر می اندیشم که دستهای تو را فرو می خورند

و جیغ زندانی ای که میله ها را در نهایت خورده اند


ناگهان لرز

ناگهان سر خوردن در لزجی یک بوسه

خالی

به نام کلاغان دهانم باز و بسته میشود

حرفهایت نم می گیرند

و برگه ها چروک می شوند

ما تصور می کنیم حرف ها کوتاهند و نمی دانیم زبان مشترک همان تنهاییست

که فواصل را به نام خود پر می کند



دستت را دراز می کنی

من شمعها را خاموش می کنم


خالی..................


شکم استخر از خاک پر می شود

و لایه های من میان آجرها گیر می کنند

برگه ها پخش می شوند

سرفه های خاموش

نام تو

اسم من

چند برگ خشک

به تو می گویند نگاهش نکن

مانند همیشه تکانی نمی خورم

هوا خشک است

دیواری که تکیه اش داده ام پوک

صدایم را ساکت می کنم

چند کرم مسخ را جذب می کنم


و خالی.............


صدای ورق ها

ضجه آن زن

و ترمز تیز ابری بالای سرم


تیرماه است

شاید که صبح زود است یا بلکه دیرتر

طعم سکوت را اکنون می فهمم

و شناور گشتن در تنم

ناگهان کمم

ناگهان سرم می افتد

به عبورها وابسته میشوم

و می فهمم که ناگهان می خواهم همه چیز را بغل کنم

و ناگهان همه چیز می روند

و می فهمم که باز زیاده روی کرده ام

می توانم ساعتها اینجا بنشینم

تمام روز را به مادربزرگ مرده ام فکر کنم

به سایه گلدانها نگاه کنم و رشک برم

به بوی خون تو و سنگینی سرت بر شانه ام

من به سکوتمان عادت دارم

اتفاق جدیدی نیست مرگت

ترک کاشی ها رشد زمانند

و آینه همان پرتگاه است

جسدت سنگین است

خانه بر دوش من است

خفاشها

پرده ها و کاغذها.....

او می گریست

صدایش می آمد

من پلک می خوردم

و او پایش را می کوبید

دستم به تکراری جلف کلمات را ردیف می کند

نمی داند چه می گوید

به چیزهایی می نگرد که نمی بیند

فکر می کند حرف می زند

حسها را قاطی کرده است

او می لرزد

و دستم به گریه هایش گوش می دهد


خالی.....


همه چیز را به من بخشیدی

تاریکی- تلخ- تاریکی

من یک گاریم

جسدت به ارثم ماند

بوی خون می دهم

و حواست هست که هر موش مرده را هم اضافه کنی

و من بیشتر

و من بیشتر

بیشتر


مهر بر گاریم می کوبند

و پتک آن مرد گنده به ما می گوید: دیگر بروید

من می روم

تو در دستانم گریه می کنی.....


و خالی...........