سوز چون سوزش








این وزوز

این ورور ممتد

این گوش من

این خفه شو!

هیچ چیز از در بیرون نمی رود

صدای ضرب ضربِ چکش روی پس زمینه

چند مشت کارگر روی داربست

و جوشکاری که هر چند لحظه یک بار ماسک اش را از خون می شوید.

تمامی ندارد

آب قطع می شود

خانه بالا می آید

خانه کثیف است

خودم را به دار زده ام

بیا این گوش مال تو

تمامم کن

بوی ضخم میگو تا این تخت آمده

تمامش کن!

هرگز چنین غریبه با شما نبوده ام

صبح ها تنم را به دوش می کشم

مانند مسیح آب داغ را باز می کنم

نیم جیغ

نیم ضربه

تا می شود به دیوار و همه چیز تف می کنم

تا نفرتتان بیرون رود

شما که فکر می کنید

قندم را بالا می برید

تاریکی را رنده می کنید

شما که زیاد فکر می کنید و پودر

پلک

پدر

پلک بده

آسیاب بادی

دلم تماشای آسیاب های بادی خواست پدر

برو

می خواهم پلک بزنم

آب تا چند لحظه دیگر داغ می شود

مگس اما ادامه می دهد

ملافه ها را عصبی

رگ ها را جا به جا می کند

و عکس های پرت و پلا طوری نفس نفس می زنند که انگار تقصیر من است

هیچ چیز نمی شود

نه شب

نه آن کلاغ لعنتی

هرگز چنین غریبه نزیسته ام!

پرده ها چون افسانه پایدارند

گاه از سیم آهنی تر و از آینه پر انعکاس ترند

همه چیز را آن ته می بلعند

من به توازن اطمینان ندارم

خواهش می کنم پایین بیایید

پایین تر

و گوش کنید به صدای غل غل مشماها که جنین می خورند

سماور زنگ زده شکمم

در چاه بد قواره اش ما را به هم پیچیده است

من و یک تاج خشک و دختربچه ای که یک مشت احمق کودک می خوانندش!

بر فراز ناامنی کولرها نصب می شوند

 نمی دانم چرا همه چی چیز

نمی دانم چرا همه چیز چیز

نمی دانم چرا هی عقب جلو می روم

و کابوس در شبکه ی عسلی اش چون موش کور به همه چیز فرو می کند

پوشال کولر عصبی ام می کند

دستم در حال گندیدن است

ناگهان آخرین ضربه اش گویی باشد

دور گردن به مار تبدیل می شود

می گزد انعکاس ها

می لیسد سایه رقصان روی کمد را

چیزی در من خروش:بالام بالام

چیزی در من گزیده

گزنده

چیزی در من دست ها را عقربه می کند

زمان را بازی می دهد

صورتی هست که ناگزیرم بپوشم

صورتی هست که ناگزیرم بپوشانمش

بله با شما قرمز بیشتر به من می آید

با شما موی سیاه

با تو اما پرونده ها را روی میز پهن می کنم

چنگال عقابم را روی زخمی ترین کشاله اش فرو می کنم

دیگر یأسی می خواهم به زیبایی کهیر

دیگر طعمه ها را خودم می خورم

از ماهی نباید بترسم

دیگر دار زده ام چیزها

نیش ها را

بروید

صندلی نحس تان دیگر به دردم نمی خورد.






 

-          زهرا درویشیان







Apr.27, 13