share your ideas with me on my new photoblog







http://zahradarvishian.photoposts.org/

resolution 2011

 

 

 

  

 

 

1-      در باب بخشش

ادمها را ببخش


ببخش خودت را. دستهای زیبایت. چشمهای پیدایت. انگشتان پای زشتت 

 

 

 

 

2-      در باب عکاسی

مجبوری کار کنی. به یک دلیل ساده. بدون پول می میری.


تنفر را از عکاسی جدا کن. بدون ایمان خواهی مرد. بدون عکاسی خواهی مرد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

3-      در باب نقاشی:

با موضوع هفتگی. رنگی و سایز بزرگ و کلاژ/ هفته ای 5 کار خ وب 

 

 

 

 

 

 

 

 

4-      در باب ویدئو:

روزی 1 ساعت ادیت ویدئو. دو هفته 1 بار یک کار خ وب 

 

 

 

 

 

 

5-      در باب بدن:

گول حسرت هایشان را نخور


گول عدد ناچیز وزنه را نخور


تعرف تو تعریف دیگریست.


هفته ای 4 ساعت ورزش نفس گیر... 5 کیلو کم خواهی کرد... همیشه دلم خواسته 49 باشم....


لازم است تکرار کنم ادمها را ببخش 

 

 

 

 

 

 

 

 

6-      در باب افسردگی:

بخشی از توست. کنار بیا. اسامی را عوض کن. به جای گریه کردم بگو مسواک زدم.


 ثلا بگو امروز 5 بار مسواک زدم.


به جای سکته های ذهنی مملو از فلج بگو آب خوردم. مثلا بگو امروز 106 بار آب خوردم.


باخ رو جاشو نمی تونی با چیزی عوض کنی.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

7-      در باب امید:

·شاید زودتر خانه برگشتی

·استودیو می زنی تو اتاق کوچولوی بغلیت تو همین چند ماه. هوتن و لنزاشو میفروشیو وسیله می خری کم کم.

·به دانشگاه برمیگردی این ماه

·به امید ارحم الراحمین از نشر چشمه خبری میشه

·روزی که صبح خواهد بود. 3 شنبه خواهد بود حدود 9. و باخ می خواند هر چه دلش بخواهد را، آرام عکس آخر را خواهی گرفت و آرام خواهی مرد 

 

 

 

 

 

 

8-      در باب مطالعه:

روزی 1 ساعت و نیم. با سلینی دیگر شروع کن.  

 

 

 

 

 

 

9-      در باب مرگ:

مرگ یک اتفاق معمولی نیست. مثل ماه. مثل فقط با هنر زیستن در دسترس نیست. مثل

 خانه رفتن، مثل خانه داشتن، مثل خانواده داشتن در دسترس نیست. مرگ اتفاق ضعیفی

 ست. آنقدر بی اراده است که می توان در لحظه خرخره اش را جوید.


عادی بهش نگاه کن و آگاه باش که قابل کنترله. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

10-  در باب عشق:

می توان سکه ای را صد بار به زمین انداخت. دولا شد برش داشت دوباره انداخت.


می توان به سقف خیره شد تمام روز.


می توان آنقدر عمیق پک زد که سیگار تمام شود.


می توان توپ را به دیوار اسکواش 3 ساعت پرت کرد و دریافت کرد و پرت کرد.


می توان حتی نامش را عوض کرد. نبی پور می گفت این یک خودارضایی ذهنی ست.


آره نامش را می گذاریم خودارضایی در سال 2011.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

mamanam har rooz ba albalooha harf mizane














madaram goft yakh nazani....na maman inja sard nist...... boghz galoosho gerefto goft, dokhtaram poostesh kheili nazoke, sard ham nabashe damaghesho dastash hamishe ghermeze

.... na maman, inja sard nist, zemestoon nadare


... mamanam motaghede dokhtaresh zire derakhte albaloo gom shode























سگ ها در شک خود سیگار می کشیدند و پنهان می شدند- زوزه می کشید غم



پشت به آینه کرده بود و تند تند می نوشت 

زخم ها در باندهای چرک می لولیدند

و تاول ها خود را می خاراندند

خون از سر و کول یخچال بالا می رفت

و شمع در لیچی بی نهایتش از همه چیز تنفر داشت

سراغ قصاب را از آرایشگر بگیر و پشت سر همه ی قاتل ها صلوات بفرست



نامه را تف زد و در چاه انداخت

۱۳ ژانویه بود و مجسمه ها غیر از خودکشی چاره ای نداشتند

به یاد گوگن ۵ دقیقه سکوت کن!











تا اطلاع ثانوی









تا اطلاع ثانوی در اینجا و سایت عکاسی جان تعطیل. 






































Syd Barrett



از همون اولشم معلوم بود وضع چه شکلیه. من اسگل هی خودمو گول زدم. هی معلوم بود از وقتی پالتوی کهنه فکسنی شو انداخت رو زمینو کولشو روشو پاهاشو دو ور صندلی ولوی لهستانی ولو کرد. نشست و معلوم بود چی می خواد بگه. سرم می چرخید و تاثیر قرصا تازه داشت رو میشد. حالا من میگم قرص تو چرا باور می کنی همش مال بی خوابیه وغارغار مرغای دریایی ۵ صبح رو سقف روبرویی. 

- چیزی گرفتی؟

- هان؟ آره. یه کم.


من می دونستم از همون اول که این یه اشتباه معمولی یا بهتره بگم یکی از اون انزجارای معمولی نیست. این که یهو شکم ادم بغلی صدا می ده یا گلوش. یا تفش می پره. معلوم بود به جون خودم. باید فرار می کردم از همون اول. 

- نوشتیش؟

- آره. اما راستشو بخوای خیلی وقت نذاشتم. پول آخه نمی دی

- همون کافیه. بده ببینم.


به مرگ خودم می دونستم الانه اتفاق میفته. همیشه از اینکه هر سرابی رو آگاهانه روش سوار میشم حرصم در می یاد. اینم معلوم بود که یهو یه قلپ خون از تو دماغش می ریزه تو کافی. و ریخت. من هول پا شدم گفتم قاشق بیارم با دستمال. 

- بشین

- آخه....

- بشین. چقد طول کشید اینا؟

- ۴ ساعت

- قاشق میدی لطفا؟


دوییدم. یکی از اون قاشقای چوبی یه بار مصرفو برداشتم. قاشق که چه عرض کنم. همون همزنا دیگه. برگشتم و قاشقو گرفتم سمتش. می دونستم!!!! معلوم بود!!!! یه قلپ خون ریخت رو قاشقو شره کرد پایین.

- دختر بپا نریزه رو کفشات. نو نیستن مگه؟

- نه... چند ساله دارمشون

- لوس...

- هان؟

- یه دستمال بردار


من سر جام میشینم. کارامو برمیدارم و بهشون خیره میشم. تمیزن. مغزم تند تند میزنه. کثیفن. لعنتی! تمیزن! خفه شو. از این تمیزتر چی می خوای. یه دستمال چنگ میزنم سفید. می کشم روشون. می سابم. می سابم. خون می چکه رو کاغذ. چی؟؟؟؟؟ از دماغم خون می ریزه. بسه

NO WAY!

GET OUT!

کاغذو می سابم. از پشت کمرمو می گیره. هششششششششش بابا... هششششش

یه قلپ خون می ریزه تو تنم. 

if only I could see you turn myself to me


سرفه می کنمو کمرمو صاف می کنم.

- چند وقت روش کار کردی؟

- یه ۳ ماهی میشه. 

- خوب شده. 

- پس قسط اولو می دیدین؟

- اوردم با خودم.

- ممنون. من الان برمیگردم.


گوشه دستم خون میاد. یعنی به کجا گرفته. هی می شورم. هی بیشتر میشه. ای وای.... حالا نگاه کنا. این وسط....

 اون صورتشو تو کاغذام گم کرده. سرشو بالا میاره و دماغشو می ماله و فین فین میکنه. هوا داره تاریک میشه. کتمو برمیدارم.

- دستت چی شده؟

- به تو چه. اگه عرضه داشتی چراغارو درست می کردی


کتمو برمیدارمو میزنم بیرون. هوا یخه. شالمو سفت می کنمو یه سیگار نصفه روشن می کنم. از اولش معلوم بود قراره چکمه هامو خونی کنه. وقتی رو زمین می کشیدمش تمام کافه رو طی کشیدم. آنتونی داد زد تموم شد؟ من کشیدمش تو دستشویی. یه زخمی از صبح می خورتم. آنتونی میاد ببینه چی شد.

- تموم شد؟

- هان؟

- احمق نشو. چقد طول کشید؟

- نیم ساعت.

- بالاخره زنه یا مرد.

- به زن می دمش. مرد از عهدش بر نمیاد.

- باشه. هر جور تو بخوای. کسیو می شناسی؟

- هان؟ ... یکی هست... اما انگلیسیش خوب نیست.

- ظاهرش همونه؟

- اره. لاغر. قدبلند. وحشی

- حالا اونو یه کاریش می کنیم.

- پس فردا ساعت ۷ واسه scouting  


از کافه می زنم بیرون. سرده. یه نیم سیگار روشن می کنم. خون دود میشه تو هوا. حلقه های قرمز مانوس. حلقه های یک دو سه.... امتحان می کنیم. یک دو سه... معلوم بود این کارس. صورتشو می کنه تو خونو می کشه بالا. فین فین می کنه.

- هان؟ همش مال بی خوابیه .چشاتو؟ پاشو پاک کن...

- چیزی واسه من مونده؟

- پاشو... صبحه

- تاریکه.... چراغارو درست کردی؟








......



......

















پناهی










پناهی به شش سال حبس و ۲۰ سال محرومیت از ساختن فیلم محکوم شد