photo: Ensieh Akbari

title: Samin








آب نه
هوا نمی خواهم
خون می لیسم
با خون نفس می کشم
از خون می خورم
از خون می بویم
از خون می خوابم

ملافه های سفیدت را ببر
تنم را نخواهم شست
آغوش سفیدت را ببر
تنم را نخواهم دوخت
بگیر

بالایش آوردم

گرسنه است

خون می خواهد.


بیدارم نکن

حمام نخواهم رفت
تکانم نده
نمرده ام



کودکم زالوست

خون می کشد
لاغر می شوم
می لرزم
نمی خوابم
بیدارم نکن!




پاهایم را سفت می گیرم
رگی سقط می شود
از گلویم جیغی می کشی
آینه زالو می شود




جیغ پنجره






آن سوی شیشه ها
آفتاب که نه
چیزی شبیه تکرار
در حنجره ی کلاغان جوان
                                   اعلام می شود

پنجره را باز می شوم
کجایید سال های خیس
تقویم های معطل
جوانی مچاله ی ما؟

گنجشکی که خاطر آسمان را
                                           بسیار می خواست
روی سیم برق
غروب کرده است
پاسخ پنجره که نه
پرده می شوم




گراناز موسوی- دی 77



اجرای "شب آثار فیلیپ گلس" 2 ساعتِ خیلی تاثیرگذاری بود. لازم نیست تاکید کنم که فیلیپ گلس، این اسطوره خودش چه لرزشی به زندگی می ده اما می گم که فرزان فدوی، نوازنده harpsichord و علی صالحی violin چقدر professional و دیوانه وار ساز می زدن. اونقدر که ناخن های 3- 4- 5 و 6 من از ته کنده شدن. رسیتال پیانوی 3 شنبه هم دیوونه ام کرد. چهار راه ها بود که می رفتم و چیزی نمی خواستم. آره وابستگی چیزیه که ازش نمیشه فرار کرد. حالا هم این کلاسیکِ صبح تا صبح دگر، فیلمهای Polanskyو مانند همیشه شعر...آره خوبه که هنوز چیزایی میشه گیر آورد که بگی می تونی راه بری و انگشتات کار می کنن. این نمایشگاه نیما توحیدی (اسمش یه همچین چیزاییه) هم خواستین برین، دیروز بعد عکسای تکراری جشنواره عکس رشد و نمایشگاه عکسای فتوژورنالیستای مثلا معروف ایران که فقط دو تا پرتره مال حسین فاطمی و مانسا یووان خوب بودن، بقیه هیچی نداشتن و بازم بعد توقف اجرای تئاتر "گاردن پارتی در برف" نوشته چیستا یثربی، یهو اون وسط عکسای این پسره شوکه زا بود. البته یه ایراد بزرگ داشت اما نمی دونید چقدر عکساش خوب بودن، می خواستم 2 تا کارشو بخرم اما نمی دونستم کجا باید دنبالم بکشونم. به هر حال که آدم خوشحال میشه یه نمایشگاه خوب وسط این نمایشگاههای هیچی ندار می ره و به کنسرتای یهو خوب بر می خوره. تو راه برگشت سعی کردم چیزای خوب ببینم: یه مغازه دار چراغ سوخته سر در مغازشو عوض می کرد، یه زن با دو تا بچه کوچیکش تو رستوران کثیف پایین شهر کباب ترکی می خوردن و می خندیدن، یه گربه یه تیکه گوشت خوب پیدا کرده بود، یه زن و شوهر تو ایستگاه اتوبوس تنها اون موقع شب منتظر اتوبوس بودن، یه گوشه پارچه ی زشت تولد این امام لای تیرک گیر کرده بود که یهو یه باد اومد رهاش کرد، انقدر احساس خوبی بود
تا خونه خودمو به 4 تا سیگار و لواشک مهمون کردم. هانی عشقم یادته از ویرجینیا وولف حرص می خوردی که پا میشه میگه آفتاب خوبه، پارک که بچه ها توش می دوئن خوبه...این خوبه اون خوبه، اما میگه که خودش حالش بده؟ به شکل خوشگلی حرص می خوردی که اگه خوبی پس تو هم خوبی، دیگه چته.....به احترام تو نمی گم این شبا که ماه زقّه چه احساسی خیلی روشنه، آره هانی دوری نمی ذاره بفهمی این که میگم یعنی چی...
پس عشقم، به سلامتی بهانه های کم خون تنهایی!













و عشق پس مانده خواسته هایش بود
که تفاله موهایم را زیبا می دید
نوک پستانهایم را قرمز.
عشق تنها زوزه ی شعرهایش بود
برای خیرگی در دود سیگار
سقوطی در افسردگی.
بهانه ای بودم برای قهرمانی ظالمانه اش:
پرستشی لایق
حسرتی به کفایت والا.



و عشق مُسکّن کثیفی بود:

کبودترین آرزو
سیاه ترین امید
دیوانه ترین رویا.





Roland Schmid


واقعه






Love: 11th shot









چگونه عناصر قوام می گیرند!
مهتاب، آن صخره ی گچی
که بر بریدگی اش ما
پشت به پشت آرمیده ایم.


جیغ جغدی را
از نیل سردش می شنوم.
واکه های جانکاه در دلم می خلد.



کودک در گهواره ی سفید می غلتد و آه می کشد.
حالا دهان باز می کند، چیزی می خواهد.
چهره ی کوچکش در قاب سرخ دردناک حک شده است.



اینک ستاره ها، سخت و نازدودنی.
به آنها دست می زنم، می سوزاند و بیمار می کند.



چشمان تو را نمی بینم.
آنجا شکوفه ی سیب، شب را یخ می زند
من در حلقه ای راه می روم،
در یاری از گناهان کهنه، ژرف و تلخ.






عشق را به اینجا راهی نیست.
شکافی سیاه رخ نموده است.
بر لب رو به رو
روحی سفید و کوچک می جنبد،
پروانه ای سفید و کوچک.




دست و پایم نیز مرا وانهاده اند.
چه کسی مثله مان کرده است؟



تیرگی آب می شود. افلیج وار بر هم دست می کشیم.



سیلویا پلات
سعید سعیدپور

SoporAeternus - No-One is There







Now and then I'm scared, when I seem to forget how sounds become words or even sentences ... No, I don't speak anymore and what could I say, since no-one is there and there is nothing to say ...

So, I prefer to lie in darkest silence alone ... listening to the lack of light, or sound, or someone to talk to, for something to share ...- but there is no hope and no-one is there.

No, no, no ...- not one living soul and there is nothing (left) to say, in darkness I lie all alone by myself, sleeping most of the time to endure the pain.

I am not breathing a word, I haven't spoken for weeks and yet the mistress inside me is (secretly) straining her ears. But there is no-one, and it seems to me at times that with every passing hour another word is leaving my mind ...

I am the mistress of loneliness, my court is deserted but I do not care. The presence of people is ugly and cold and something I can neither watch nor bear.

So, I prefer to lie in darkness silence alone, listening to the lack of light, or sound, or someone to talk to, for something to share ...- but there is no hope and no-one is there.

No, I don't speak anymore and what should I say, since no- one is there and there is nothing to say? All is oppressive, alles ist schwer, there is no-one and NO-ONE IS THERE ...




photo:Karl Blossfeldt, title: Monks



thx to Kamiyar for giving that song to me




 Manuel Alvarez Barvo, fallen sheet, 1940s

آه ای سردرد بیمار
ای خمیده بر تخت
چون مردی در انتظار
چون خاطره ای سنگین روی پیشانی ام.


آه ای سردرد غمگین
ای ضخیم در نگاهم
چون ماری خسته از پیچش
چون حضوری نفس گیر در اشکهایم.






.........................ببینمت!!!
مادربزرگم که مرد، پدربزرگ عکس هایش را نگاه می کرد: حسرت...حسرت (نگاهی که دوستت می دارم، اما مرده ای).
ببینمت....سمین....!!!
پدربزرگم عکس ها را نگاه می کرد، نگاهت آنقدر آشناست که باور می کنم مرده ام.
دستپاچگی مال سکوت است، هول شدن ندارد. سکوت مال بی خوابی ست. بیا این پر مال تو، شبیه موهاته. آره ممنون خیلی شبیه. من اما موهامو دوست دارم. ببین من موهامو دوست دارم. تاتاتاتاتاتاتاتاتات-------------------------------ددددددددددددددددد...........تاچ تاچ تاچ تاچ تاچ.....داچ داچ داچ داچ داچ داچ.............آینه را بسوزان!
چی تو ذهنته؟.....من فقط فکر کردم باید حتما یه چیزی باشه و نیست. گفتم از تو بپرسم.
می خوام یه خاطره تعریف کنم. _نظرتون راجع به خواستن چیه؟ _ من فقط می خواستم یه خاطره تعریف کنم. همین جاها بودا، بذارین ببینم لای کتابام نیست. شاید پشت صندلی باشه..... آره یادمه یه چیزی بود خوشحالم می کرد.....واستین ببینم کی اون پروانه رو ریز ریز کرده؟
من کلهانو دوست دارم. بالا برین پایین بیاین، من دوسش دارم، حالا بگین بی غیرت بوده. می میرم از خنده. هانی یادته بهت گفتم چرا دوسش دارم.....
دو تا سوال ازم کرد. اگه جواب یکیو بدم اون یکی هم همونه. دکتر من یه اعتراف دارم.....ممنون که امروز روانمو اپیلاسیون کردی. لازم بود.
این 8 است. خاطرت باشد دیوانه ها حساسیتی به 8 ندارند. مگه ساعت چنده؟ 8
جای تو را این قبر کوچک پر نمی کند.....حداقل باز این من است که نگاهت نمی کند تا زنده بمانی.....




Margaret Bourke-White



Dr. Kurt Lisso, Leipzig's city treasurer, and his wife and daughter after taking poison to avoid surrender to U.S. troops, Leipzig - 1945



در خیابان های سرد شب



من پشیمان نیستم

من به این تسلیم می اندیشم، این تسلیم درد آلود
من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم.

در خیابانهای سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست.






من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آنسوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل قاصد که بر دریاچه باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد.

آه می بینی که چگونه پوست من می درد از هم؟
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستان های سرد من مایه می بندد؟
که چگونه خون رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من می کند آغاز؟

من تو هستم تو
و کسیکه دوست می دارد
و کسیکه در درون خود ناگهان پیوند گنگی باز می یابد با هزاران چیز غربت بار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آب ها را می کشد در خود
تا تمام دشتها را بارور سازد.






گوش کن
به صدای دوردست من
در مه اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم چون لکه ای خونین بر سعادت های معصومانه هستی.
من پشیمان نیستم
ازمن، ای محبوب من، با یک من دیگر
که تو او را در خیابان سر شب با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور مرا در بوسه اندوهگین او بر خطوط مهربان زیر چشمانت.





از شعرهای چاپ نشده ی فروغ





Philippe Halsman

title: Dali wish