خانم فروغ همه زندگیم....تولدت مبارک!

 

 

یادته 9 سال پیش وقتی کنارت نشسته بودم و شعر خوندی، من مثل احمقا ترسیدمو پریدم بالا......پا شدم و تنهایی تو اون قبرستون یخ از ترس داشتم می مردم؟

...وای بزرگترین افتخارمه صدای واقعی تو شنیدن. و هنوز وقتی خیلی تار میشم تو اون شعرو برام  می خونی و نمیدونی چقدر آروم میشم.

 

برای فروغ

مبادا برخیزم از بهت صبح، روزی

و نبینم بر دیوار هایم

چنگهای خشکت را

سرفه های ناسازگار و

چشمان سر در گمت را

.....

سکته سکوت درم جا خوش کرده

و ساعتهاست که تقدیم تو می کنم

با تنها نگریستن به دست خطت

طرح هایت

نامه هایت.......

سیگاری روشن کردن و صدایت را با خوشحالی جایگزین نفس کردن

غلت نخوردن

و به اتاق و پنجره و باغچه تو اندیشیدن

....

اگر نبودی

میان این هلهله ظلم که به آمیزشی خونین می خراشدم

چگونه با فریاد زدن خطوطت، رها ازهراسی می گشتم

که تنهایی را به تنم چون تسلیمی خشکتر آرام آرام می دوزد؟