به فروغ

این شعر را به فروغ تقدیم می کنم که ژانر شعرخانواده تصویری را بنا کرد. گفتم قبل از اینکه به شعرای فروغ نسبتم بدن. ...بر هیچ کس هم پوشیده نیست که چقدر ارادت به ایشون دارم و هرگز مثل اون نمی شم. نمی تونم احساسات زنانه داشته باشم و مثل مرد زندگی کنم. اون از عهده هر دوش بر می اومد....من بسیار ضعیفم....

 

 پدرم شبها دعا می خواند

از من وحشت دارد

به روی خودش نمی آورد.

مادرم هنگام سرخ کردن می گرید

جلز و ولزی در روغن به پا می شود.

خواهرم مومن شده

خودش را برای من نذر کرده است

و برادرم هر روز به جهنم انداخته می شود.

انگار خودم از همه بهترم

عکسهایم را می گذارم و حالیشان می کنم حالاها مانده است.

مادرم به کسی نمی گوید من پیش روانپزشک می روم

از سارا و مهشید می ترسد

هر روز چک می کند که غذا خورده ام، سرد نیست، گریه نمی کنم

انگشتان کشیده اش گوشی را سفت می چسبند

در حالیکه لاک زده اند، می لرزند.

خواهرم از همه بلاتکلیف تر است

یک روز کلاس شمع سازی می رود

یک روز گلهای خشکش را از دم آویزان می کند

گاهی برای خوشحالی من کامو می خواند اما بیشتر "نفرین ابدی" نمی دانم مال کی!

پدرم بی جهت از صبح تا صبح دیگر می دود

در کوهها داد  می زند

در آب یخ شنا می کند

و معتقد است باید زیر فرش بخوابد

او هرگز آرام ندارد

صبحی اگر خواب بماند

یک چهارم جهان لنگ است.

پدرم خواب خوشی ندارد

تا یادم می افتد

فکش داغ می شود

و از مژه های بلندش اشکی به پایین نمی سرد.

 

مادرم از بی خوابی خبر نداشت

موها و ناخنهای بلند دوست داشت

اولی را یادش دادم

دومی را برآورده نکردم

خواهرم از تغییر رشته بی خبر بود

دعا نمی کرد

کلکسیون tweety اش را فراموش کرده، به سریال پناه برده است.

 

انگشتانم را می چینم: 1-2-3.....10

مامان اگر یکی کم بیاید مهم نیست

سارا اگر یکی زیاد شود فرقی نمی کند

....

من جسم نیستم

خوابم بیاید، نمی توانم بخوابم

گرسنه شوم، نمی توانم بخورم

شاد باشم، گریه ام بند نمی آید

زندانی ام کنید، پرواز را به نگاهی پر می دهم!!!!!