r I membrance

می دانم چرا اینگونه ام

مدتهاست خوابشان را می بینم

او زیباست

همسرم می داند.

آنها با همند

و من اینجا.

می ترسم

همسرم انقدر دوستم دارد

که به ظاهرم در دیگران دلخوش است

این هم لاغر است و بلند

بر مچ چپش خالی دارد که هر روز کمرنگتر می شود

مال من اما تغییری نمی کند.

ما به هم عادت نمی کنیم

اما دوستیم

خنده دار است در خواب هم که می بینمشان باز هم دوست می مانیم.

همسرم از او بیشتر عکس می گیرد

و سعی دارد به من بفهماند که با او فرق دارم.

من اینجا دراز کشیده ام

آفتاب تحمل می کنم

خوابشان را دیده ام

بد بود، باز من حذف شده بودم

و او آنقدر دوستم دارد

که می دانم در هر اندامی مرا بجوید گرسنه تر سراغ دیگری می رود.

ما داریم به سیستم آجری زیستن تن می دهیم.....

از سادگیم می خواهم با هر عقربه سرم را به دیوار بکوبم

....

همسرم زیباست

شانه های بزرگ دارد و غرورش ستودنیست.

من اما روی این تخت یکنفره

لاشه ای سردم

به خرافات خوابهایم وابسته شده ام

....آنها دیشب نخوابیدند

از او عکس می گرفت

او انگشتر ندارد

اما کاش موهایم را کوتاه نکرده بودم

.......

artist’s wife