چرا...هر دفعه می بینمت چشات خسته ترن!!

کهنه نمی شوم

چنان ابری می پوشانیم

نه من خسته می شوم، نه تو!

درها واااااای می کوبند

تلفنها زنگ می خورند

من از کار متنفرم.

از تک سرفه های "امدم تو"،

از زیر زیرکی نگاه کردن و هیزی مفرط ها متنفرم.

امروز هیچ کاری نمی کنم

نه دست بر پوست اتاقم می کشم

نه پرده را کیپ می کنم

صدایم را بر نمی آورم

دستهایم را مشت نمی کنم

جامدات نمی خورم

به بلوط هایت فکر نمی کنم

به جعبه پیتزایت فکر نمی کنم

به بادام هندی شیری فکر نمی کنم

گریه نمی کنم

چیزی نیست.....

به کسی که بلند می خندد

و به صدای اذان گوش نمی دهم

 تنها یک آهنگ گوش می دهم

آهنگی که اصلا دوست ندارم.

تا می شود فشارم را می اندازم

تا می توانم قوز می کنم

تا هر جا که بشود خیره می گردم.

من الان به هیچ چیز فکر نمی کنم

از این آدمها که دسته جمعی برای ناهار می روند

آنهایی که برای وضو از یک فرسخی آستینهایشان را بالا می زنند

با دمپایی

بی جوراب

راه می افتند

متنفرم

متنفرم

من از آنهایی که به رویم می آورند همه چیز را متنفرم:

عجب روی زمین می نشینی!

عجب از در پشت پیاده می شوی!

عجب عجب گوشت نمی خوری!

عجب با راه رفتن کتاب می خوانی!

من امروز متنفرم

من هر روز متنفرم

من امروز خسته نیستم

اصلا فکر نمی کنم

اصلا نمی دانم عق را چگونه می نویسند

.........

دلم برای هیچ کس تنگ نیست

نه حتی دستهای مادرم

نه حتی ملوسی سارا

نه گیسوان دخترم

.....

نه نه نکند نگران شوی

خنده ام می گیرد

نه

گریه نمی کنم

فقط به محالِ نگرانی تو خنده ام گرفت.

آقای محمد نیا، قلب پسر5 سالت خوب می شه؟

آقا جبار، بمیرم که مجبوری حتی جمعه ها از 4:30 راه بیفتی،

خانم سالمی، شوهر جوونت می میره؟

....

فکر نمی کنم

به پرده های نارنجی

تی شرت نارنجی

ملافه و لوستر نارنجی غبطه نمی خورم

کهنه نمی شوم،

دست من نیست

نفرینم کرده ای!

خسته نمی شوم

دست من نیست

آرزویم را کرده ای!