اون موقع که وولف می خوندی، صفحه 48 بودی

" ناچار بود قطع رابطه کند چون در غیر اینصورت هر دو نابود می شدند، هر دوشان از بین می رفتند، یقین داشت. با اینکه سالها بود درد واندوه را مانند تیری که در قلبش مانده باشد تحمل کرده بود و بعد با بیزاری و هراس در لحظه ای که کسی در یک کنسرت به او گفته بود با او آشنا شده ازدواج کرده بود! کلاریسا هرگز این ها را فراموش نمی کرد. پیتر او را سرد، سنگدل و خشکه مقدس خوانده بود. هرگز نفهمیده بود چطور این مرد به او علاقه مند شده بود. اما لابد آن زن های هندی درکش می کردند- زن های نادان، خوشگل، ضعیف و نفهم. و کلاریسا بی جهت دلسوزی می کرد. زیرا پیتر قسم خورده بود که خوشبخت است، اگر چه هیچ یک از کارهایی که درباره اش صحبت کرده بودند را به انجام نرسانده بود." وولف

Photo: John…..

کابوس های قرمز......م در تعطیلات ....شان

رفتم پیش حمیدرضا شوهر آزاده گفتم حمید بین 2 تا دندونم خالی شده کمی موقع غذا خوردن ناراحتم می کنه....یهو هزار تا پرستار ریختن و شروع کردن از زیرم ملافه جمع کردن. ملافه ها پر از خون بود. قرمز قرمز...از هر جای بدنم خون می ریخت...اونا مرتب ملافه جمع می کردن می کشیدن و می کشیدن. تمومی نداشت....با تعجب و وحشت نگاه می کردم. بعد همه رفتن با نخ سوزن اومدن که تنمو بدوزن...من دویدم سمت پنجره. می خواستم خودمو پرت کنم. اما اون پایین یه خروار مرد بود که چشاشون داشت از کاسه در میومد منو میدیدن....وای داشتم از ترس می مردم گفتم بپرم اونا منو می گیرن همه بهم تجاوز می کنن  نپرم اینا منو بخیه می کنن....از روی سنگای نما و لوله ها خودمو کشیدم تو بالا پشت بوم. حمید از پشت گرفتتم. داد زدم حمید من مشکلم به خدا با نخ دندون حل میشه بذار برم. گفت ببینم دندونتو...دهنمو که باز کردم سیلی از خون ریخت بیرون....خون بالا میاوردم. پرستارا اومدن. مردا اومدن و همه روم ملافه می ریختن...تو دهنم ملافه می چپوندن....ملافه بود که داشت خونارو بر می گردوند تو تنم....پا شدم. نمی دیدم.

 امشب ساعت 8 وقت دارم باید برم مطب حمید.......یکی نیست بگه یکی یکی بمیر....دیگه رانندگی هم که تعطیل. فعلا در تعطیلات به سر می برم.

عکس از انسیه اکبری

سایه ندیدم.

امروز سرکار رفتی؟

3 ساعت پای کامپیوتر بودی؟

حموم رفتی؟

عینک نزدی؟

بموقع قطره نریختی؟

گریه کردی؟

کتاب خوندی؟

نوشتی؟

گریه کردی؟

 

اینا مهم نیست، فقط نمی بینم. تار تار می بینم. سمین خواهش می کنم فقط 2 راه داری. یا این یا اون. چاره ای هم نیست.

تو آخه چی کار می کنی؟

دیگه نمی خواد مثل بابام سکوت کنی...چند روز یه بار فقط این سوالو بپرسی.

خوب سگ بودن همینه دیگه وقتی پاچه دیگرون ارضات نکنه خودتو به پارس خودت دلداری می دی.

می سوزه؟

چه فرقی میکنه. نمی بینم. دکتره هم تو مایه های گم شو خیالشو از من تخت کرد.

ببین تو آگاهی...این گناهش می دونی چیه؟ آره یه چند روزی کتاب گناهان کبیره رو می خوندم و از خنده هم می گذشتم.....سمین می خوای الان بری....می ترسم همین تارم دیگه نبینی

منم می ترسم.

چقدر به نابودیت کمک می کنی؟

همه وسایل سکس آماده است. خب پاشو...اون وان داغ با پرده قرمز....لیف گلدار....تیغ مارکدار....قرصهای رنگارنگی که با بدبختی کش رفتی...مگه این چیزا بس نیست.آخه بابا 2 راه که بیشتر نداری. یا این یا اون. همینه. بفهم. توروخدا بفهم.....تو دروغ میگی....نمی گذره.......خسته شدم.

سمین می خوای بخوابی؟ امروزم که باز نرفتی نبی پورو.......کمکم نمی کنه دیگه. اونم ازم خسته شد. آدما عین همن. فقط لباساشون فرق می کنه. چرا من لباسام باید قرمز باشه؟ خودت که می دونی. بدم میاد خودتو جلوی خودت به خنگی می زنی....آره باز چاق شدم.

_ به نظرم هیچ فرقی نکردی. بهونه نیار.

اه. امروز هیچی ندیدم. گنجشک ندیدم. سایه ندیدم. از بعدظهرم که درشون آورد دیگه تاردیدم. وای کاش صبح که می دیدم، شعراشو که از حفظم می خوندم............

سمین احمق نباش!!!!!

به تو چه. دلم می خواد تو یه چیز شبیه آدما باشم!!!!!!!!!!!!!!

 Photo: Valerie Rouyer

 

 

نمی دانم این همه خوشبختی من و تنها از کجا می آید.

این از صورت سن پترزبورگ!!!!

 

اینم از سن پترزبورگ

من و گنده

آسوده باش
هیچ اتفاقی از من نخواهد گذشت
من با دستهایم
بهار را به بهار بی تفاوتم
در مقابلم
جهان را به سکوت دعوت می کنم
من حداقل نازک خوشبختی ام

دعا

خدایا - بمیر- برایت خرج یک کلمه است. برای من نمردن رنج تمام آفرینشت!

a gathering gloom


Fee fi fo she smells his body
She smells his body
And it makes her sick to her mind
He has got so much to answer for
To answer for, To ruin a child's mind

How could you touch something
So innocent and pure
Obscure
How could you get satisfaction
From the body of a child
You're vile, sick

He was sitting in her bedroom
In her bedroom
And now what should she do
She's got so much insecurity

And his impurity It was a gathering gloom

Fee fi fo, Cranberries

Photo is done by Jhon, a dear friend of mine

 

 

منم دیگه میگم که همینطوره. کلاغ و سرفه و ظلمت....

 

 

چقدر دیره. خواب؟ نه می خوابم.....

 

 

 

باشه بلاگمو عوض می کنم. آدرسشم حفظ نمی کنم. منتظر نمی شم، شاید یه روزی شد تا ظهر خوابیدم.

 

 

 

رگام داره پخش میشه اطراف...نکنه یه وقت عادی بشه...........

 

 

از دور دیدمم

لاشخوری با گردنی منگنه به استخوان

از تنهایی آنقدر ترسیده

که تیغی  آزارش را نمی آزرد

(از آخرین کتابم)

All painted by Modigliani