جز خشم چه می ماند که قوی گردی!

دستانت خیسند

بگو از من نکنده ای

بگو لبانت مهربانتر از آنند که تیز باشند.

من آرامم

بگو که دستانت در پی خشم نیستند.

 

Photo: Jhon, he never understands how I use his works

حافظه ام کو!

                              

حتی اگر پاییزرد بوسه را نگیرد
به یه نیمکت پوسیده می رسی که حافظه اش را در باران از دست داده است
وانمود کن موی تو را دیوانگی ها ی باد به شعر من آورده است
و ما همین طور که راه خودمان را می رفتیم قدم زده ایم
سینما تاریک تر از آن بوده که همدیگر را به خاطر آوریم
و در شلوغی کافه نمی شود دوستت دارم را به گوش کسی رساند
به ست کردن یک لبخند با توری سفید بیندیش
و سعی کن در عکس مثل نیمی خوب ظاهر شوی
برقص و قول بده حتی اگر پاییز بود یاد هیچ تصنیفی نیفتی
باید آنقدر خوشبخت به نظر برسی که باور کنی
نگران من نباش
شبی روی " با تو وفا کردم " سیگاری خاموش می کنم
و وسوسه ای به خواب خواهدم خواند
خاطره ها دور می شوند  
نزدیک می شوند
دور ...           
نزدیک..
دور...            
نزدیک...
دور...            
نزدیک...نزدیک
شاید از معاشقه ای برخاسته باشم
می روم دوش بگیرم

 

شعری از محمد امینی

 


done by, Francis Picabia
La Nuit Espagnole


 

great red pulse of me, instead

I struggle with enormous discrepancies: between the reality of motherhood and the image of it, between my love for my home and the need to travel, between the varied and seductive paths of the heart. The lessons of impermanence, the occasional despair and the muse, so tenuously moored, all visit their needs upon me and I dig deeply for the spiritual utilities that restore me: my love for the place, for the one man left, for my children and friends and the great green pulse of spring

 Sally Mann

 

ببخشید من ماکرو عکاسی نمی کنم

بعد ۴ روز محض مریض... امروز آفتاب......ترجیحا همون مریضی............

دیروز یه قلاده واسش خریدم....امروز خشک شد...منم ترجیحا خشکی................

حامله اید؟ !!!!! محاله.....مگه باز هزار پا و مرده ها؟ اما توجیه possession?

هه شوهر نداری؟ دارم اما محاله

هه برو آزمایش!!!!!!!!!!!!!! معلومه.................

شوهر نداره و میگه داره...فکر کرده ما خریم.....

خانم خب اون که نبود.....این و اون و اون اینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میشه باشه

از اول همه اینا بود و فکر می کردین خر نیستین؟؟؟؟؟؟نه...من اشتباه می کردم....شماها نه..................

نه خانم جواب منفیه.................

من اشتباه می کردم.....شوهر ندارم......اما بچه چرا.....................

خوبید؟

تا شب مرخص نمی شین....بگین کسی بیاد................

اگه بود ...............  می رم

امروز پرنده هارو کشتم.....................حتی ساعت

اما محاله..........کری؟ کنار چی؟ خوب گشنم نیست...............

خانم چند کیلویی؟

صدای اره برقی

کودک پفک عروسک

راه نمیشه رفت...........تو برو اونور ببینم می تونم برم یا نه.....................

اون پشت یه ابر گیر کرده

تو اگه بگذری می تونی

اونجا اون پشت یه جوونه داره از پیله در میاد

حرفو چرا عوض می کنی......................

هان؟ نه.................فقط داشتم حرف می زدم......

تو رو یادم نمیره

ا؟ اونجارو کفشدوزکه تو عکسم خندید

تو.......خوشگلی

Dearest Sally Mann

 

and in my head redredred

red
  
 
i like
red
it dances
for me

 

rolling
down my fingers
so pretty
red

 

the way
she dances
so pretty
the red
makes it
better

 

the floor
shiny
with red
in patterns
i can see them
like butterflies
or faces

 

dancing
across the patterns
making
new patterns
she makes them
singing
red

 

so happy
with the singing
and dancing
the red
dances with her
like the rain
on my window

 

red

 

so much red

 

my whole world
red
my hands
red
her pretty dress
red
the floor and walls
red

 

redredred

 

so happy
and red
she sang
from the red
on her throat
like a flute
or a fountain
so red
red red red
dancing spasms
to music
on the floor
and in my head
red

 

redredred

 

alexandre arnau 
 

کار و باز هم کار

اینجا خیلی تنها مانده ام. از زور تنهایی مثل سگ کار می کنم و فراموش می کنم که شماها رفته اید و بر نمی گردید. زندگی همین است یا باید خودت را با سعادت های زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی یا با سعادت های دیر یاب مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات ! اما به هرحال همیشه تنها هستی. تنهایی تو را می خورد و خرد می کند – من قیافه ام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده و فکر آینده خفه ام می کند ولی بگذریم....بگذریم. بگذریم.....
آدم باید دنبال جفت خودش بگردد و هر کس یک جفت دارد. آدم باید جفت خودش را پیدا کند با او همخوابه شود و بمیرد. معنی همخوابگی همین است: کامل شدن و مردن. چون زندگی فقط تلاش برای جبران نقص هاست. من خیلی بدبختم فری جانم و هیچکس نمی داند. حتی خودم نمی خواهم بدانم. چون وقتی با این مسئله روبرو می شوم تنها کاری که می توانم بکنم اینستکه خودم را از پنجره پایین بیندازم. اه باز دارم چرت وپرت می نویسم. پاییز که آمدی با هم صحبت خواهیم کرد و خدا کند پاییز بیاید. شعرهایت را برایم بفرست و فراموش نکن که زندگی همین است. کار و باز هم کار.
(بدون تاریخ)
از نامه های فروغ فرخزاد به فریدون فرخزاد

 

 

اینم یکی دیگه تون!

Yayoi Kusama

Dots Obsession

 18Sep. – 2 Nov., 1997

Performed at Rise Gallery, Pennsylvania

 

کلا اینم یه بدبختی خوشبخت دیگه واسه آدما. فکر می کنن اگه باشه بهتره: بابا حالمون بهتره، عصبی نیستیم، می تونیم راحت فکر کنیم، می تونیم تمرکز کنیم. می تونیم آروم باشیم. آخه بنده ها ی بینوا، چرا فکر می کنید اگه چیزی حاضر آماده س مال بخش خوب زندگیه، د همینه که بیچاره تون کرده. چرا حواستون نیست. چرا هرگز باهوش نمیشید...... ببین مثل این می مونه که تو حمومی و از موهات یه تار می ریزه. می افته رو شونه ات. یه شوکه بد بهت میده، پرتش می کنی، می افته رو سینه ات، حالتو بدتر می کنه و دوباره پرتش می کنی. آی می چسبه آی می چسبه. هر چی می زنی نمیره. بعد که بهش بی توجهی می کنی می ره رو شکمت بست میشینه. منظره وحشتناکی رو نافت درست میشه. به زور می خوای بگیریش نمیشه. دیگه لحظه آخر که داری موفق میشی بگیریش لیز می خوره و می ره پایین، همین اتفاقات زننده و گزنده عینا رو قوزک پات تکرار میشه و در نهایت با یک فشار آب که به زور از بالا روانه اش کردی می ره تو چاه. اه اه گه...یه نفس راحت میکشی. ما به حس بدی که توت می مونه فکر کردی....به اون چندشی که تا نیم ساعت بعد تو تنته و دست به هر چی می زنی یه بافت نحس احساس می کنی. حالا فکر کن به هر روز حمام رفتن و این تکرارو تحمل کردن. این مثال بارز همونه. این می مونه ها!!! به خدا انبار میشه تو آسیب پذیرترین قسمت احساست و اثراتش رو راحت میشه تو ول کردن محکم یه کش، له کردن یه برگ خشکی که اصلا تو مسیرتم نیست، با ولع آب رو تا ته خوردن و گیر دادن به اون قطره آخر که حتما بخوریش، خط خطی مداوم رو دفترچه تلفن، با مسواک رو قسمتای دردناک رفتن و اومدن، با اصرار یه رگ سیاه از مرغ کندن و در نهایت دور انداختن کل مرغ و 1001 مثال دیگه.....

وای آدما! این یکی دیگه تون!

از همه بیچاره تر زوجها هستن  که وظیفه و این حرفا....فکر می کنن تازه هوش خرج می کنن و از این طریق می تونن پیش بینی کنن و یه دستی بزنن ..در حالیکه باید همش دروغ بگن و وانمود کنن و از عهده تخریب هم هم مرتب بر طبق شرع بر بیان.

به اراده مورد نظر شوپنهاور تن میدید یا آنتی تز هگل؟ من که می دونم منتقدا از بلاگمم استفاده می کنن برای کشتن من. تو هنر فقط باید دستاتو دور شونه ات بگیری و از خودت نگهداری کنی چون به هیچکس هیچکس نمیشه اعتماد کرد.....نارسیسم هنرمندا همه چیزو له میکنه. آها داشتم می گفتم که منتقدا خواستن زر زر کنن، تشریف ببرن فروید بخونن ببینن من فقط بینشم در ایجاد تغییر در کاربرد واژه هاست و الا همونه، اما برعکس!

پروسه جوش درآوردن از کجا آب می خوره؟ تعریفش دقیقا چه کلمه ایه؟....بعد که جاش می مونه چی؟

 

 

Misery Is a Butterfly

Blonde Redhead

Misery Is a Butterfly Lyrics

Dearest Jane I should’ve known better
But I couldn’t say hello, I don't know why
But now I think, I think you were sad
Yes you were, you were, you were

What I say, I say only to you
Cause I love and I love only you
Dearest Jane, I want to give you a dream
That no one has given you

Remember when we found misery
We watched her, watched her spread her wings
And slowly fly around our room
And she asked for your gentle mind

Misery is a butterfly
Her heavy wings will warp your mind
With her small ugly face
And her long antenna
And her black and pink heavy wings

Remember when we found misery
We watched her, watched her spread her wings
And slowly, slowly fly around our room
And she asked for your gentle mind

آسفالت: ملافه ی روی صورتم

 

ظهر سفالین من پشت پنجره بود

صدای گریه های شیشه ای

پرسه بر خیس گستره ی اتاق من

و اسفالت

بی ترحم

می آمد.

آسفالت می آمد

آسفالت می آمد

آسفالت

که ارام و بی صدا

ملافه ی روی صورتم شود.

بیژن نجدی

 

به دقت درد می کشم

فردریش نیچه :  با دیگران بودن آلودگی می آورد

 

 

نیاز به یک کلمه دارم

 

 

نیاز به یک کلمه دارم

کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد

 

من مثل ساعتی مریضم

و به دقت درد می کشم

سکوت تانکی است

که بر زمین فکرهایم می چرخد و

علامت می گذارد

از روی همین علامت ها دکتر

نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد

و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد :

- چه چاله های عمیقی !

ناگهان نقشه نفس می کشد

میز تکان می خورد

و دکتر فریاد : جنگ جهانی ...

 

 

خلوت پارک

پیرمردی آرام روی نیمکت کنارم می نشیند

بی مقدمه : یک نفر جاسوس- سرش را به این طرف و آن طرف –

یک نفر جاسوس به خواب هایم وارد شده

کلاغی از روی درخت مثل یک سنگ پایین می آید

می نشید بر شانه اش

و در گوشش با صدای آدم داد می کشد :

- احمق ! باز که تو حرف زدی .

 

چیزی دیوانه ها را گاز می گیرد

و تماشاچی ها کف می زنند .

 

نیچه گوشه ای در گوش کسی زمزمه می کرد :

- من راننده ی یک تانکم .

شهرام شیدایی