یه سوال - آقا یه سوال بدین

Marcel Duchamp

 

 

عجله نکن. به موقعش همه چی میاد سراغت. یکی یکی. اولم نشونت میده بعد سرت میاره. باهوش باشی پیش بینی می کنی، در جهت تحمل کردنا و الا که فکر کن بتونی پیش گیری کنی. در هر حال که بالاخره میان سراغت. کم کم خوب یاد می گیری به هیچی حتی خودت اعتماد نکنی چون ممکنه دچار اروتومنی بشی یا باشی و حتما هم نمی دونی. پس وای به حال همه چیز دیگه. آروم واسه خودت کز کن و قوز کن. برات مهم نباشه کی چی میشه و کجا سرش میاد. به هر حال که اتفاق میفته و سرش میاد. دعا کن حتی نفهمه. واسش بهتره.
2 شنبه بعدظهرا خوبه. تنها اتفاق هفته س که دوسش داری. می ری دانشکده سینما تئاتر از 2. با اینکه می دونی سجودی از 2 و 5ا محاله زودتر بیاد. تو راهرو می شینی و منتظر که بیاد. این وسطا هر هفته عادل میاد و میگه حالت که بد نیست و تو اونقدر جون نداری که جلو پاش بلند شی و فقط میگی نه استاد، راحتم. بعد سجودی حدودای 2 و 15 میاد. از راهروی اول صدا گامهاش که میاد و منتظر نفسش می شم که تو پاگرد دوم بند میاد. بعد صدای خش خش کاغذاش و نفس تازه کردنش تو یک پله مونده به طبقه 2. امروز خداروشکر بهتر بود، از دیروز که بهتر. و تو نگاش می کنی و فکر می کنی این نبوغ تو این سن چرا باید مریض باشه. همه از من سوال میکنن مریضیش چیه. من نمی دونم. دلمم نمی خواد بدونم. امروز می گفت گاهی انقدر مریضه که به مرگش راضی میشه. آخه زندگیو دوست داره. و من نگفتم خدا نکنه. دوشنبه ها تا 2 و 30 خوبه. اون مرتب حرف می زنه. یه بند. تمام مملکتو با حرص و حسرت بررسی می کنه. پلانمو می بینه و راضیه. به سرعت بنز reference  میده و اسم 100 نفر ردیف میکنه، اون وسطا آه میکشه که نمی تونه زیاد مطالعه کنه چون حالش بدتر میشه. عادل رد میشه و اون میگه اگه 2 تا دیگه دانشجو مثل این داشتم دانشگاها رو باید می بستن. لبخند نمی زنم. تشکرم نمی کنم. عادل میگه هم تئوریش قویه هم عملی. سرم گیج میره. فشارم رو 7-8 می دوه. و عادل میگه دختر نکنه باز می خوای رو زمین بشینی؟
حالا تا هفته دیگه دوشنبه بیهودگی دو دو می زنه تو چشمم. سجودی امروز بهتر بود. شکر که جای شکر میذاری. البته که همه رو انقدر احمق نگه می داری که اینو بگن. منم میگم.
بالاخره سراغ همه میاد. اون بی اعتمادی کثیف که همه واست دارن میزنن. تازه بدتر که به زدن یکی به خبر دومی تن میدی بعد تازه میفهمی زدنه از اولیه نبوده از خود دومی بوده بعد چقدر حالت از 3 و 4 و همه بهم می خوره. فشارم جنون گرفته. تمام روز شیرینی می خورم و کمبود فشار همچنان می تازه. بعد من به علم شک دارم بگو نه اشتباه می کنم. علمم یه طعمه واسه یه گول زدن دیگه و دلگرمی به آدما که نه نه، نه جونم تو هم می تونی یه کاری کنی!!!!!


دلم از صبح یه سوال می خواد یه سوالی که انگیزه باشه. من هیچ سوالی ندارم. کنجکاو نیستم.