جنایت بزرگ

 

دختر ارشد: باز دیرتر. در سنی که دارم. سال های سال دیرتر...
اگر قرار باشد شهوت مرا دوباره دربرگیرد، اگر میل به عاشق و معشوق بودن از من عبور کند، میل اینکه کسی بیاید،
سرانجام ......نه....چنین فکر نمی کنی؟
من این را مانند چنان دردی تصور خواهم کرد، چنان فاجعه بی رحمانه ای، چنان مصیبتی....
و پیش از هر چیز، پیش از هر چیز، ریشخندی چنان شرور، یک شوخی زندگی، نه؟
که من خواهم گریخت، که می جویم، امیدوارم، نیروی گریختن را، کشیدن فریادی خشمگین و گریختن...که از او دور خواهم شد،
که آنی را که می آید خواهم راند، آنی که خواهد گفت مرا دوست دارد و می خواهد من نیز او را دوست داشته باشم و چنین جنایت بزرگی را
مرتکب می شود که این همه دیر آمده است.

 

از نمایشنامه " در خانه ام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید"

ژان - لوک لاگارس
ترجمه تینوش نظم جو