لهجه های سکوت را می فهمم

من زنی معدن زادم
روی کپه ای زغال
دنیا آمدم.
بند نافم را با تیشه بریدند
در خاکه ها و نخاله ها لولیدم
با پتک و مته و دیلم
بازی کردم
و با انفجار و دینامیت
بزرگ شدم.
مردی از تبار معدنکاران
جفتم شد
کودکی از جنس معدن زائیدم
سی سال آزگار
زغالشوئی کردم
و زخم معدن
تنها پس اندازیست که دارم.

 

من زنی معدنزادم
پدرم
زیر آواری مدفون شد
مادرم
توی غربالش خون بالا آورد
خواهرم را
چرخهای واگنی له کرد
برادرم
از روی نقاله پرت شد
و شوهرم را
سم زغال
خانه نشین کرده است.
یک عمر
لقمه لقمه زدم
و پشیز پشیز اندوختم
تا شاید
یکتا پسرم
وقتی بزرگ شد
کاره ای شود.
اما، حالا
یک هفته است که او
کله سحر
شنکش بدوش می گیرد
و پابپای همسالان
در جستجوی کار
راه "دهانه شیطان" را
امیدوار می رود و
غمگین می آید.
این کوله بار فقر
تنها میراثی است که به او رسید.

 

من زنی معدنزادم
با باروت و دینامیت
بزرگ شدم
لهجه های سکوت را
می فهمم
رگه های عصیان را
می شناسم
خوب می دانم، انفجاری در پی است.
بگذار موسمش برسد
وقتی که زمزمه ها فریادی شد
خواهی دید
که چگونه فتیله می سازم
وز قلبم چخماق!

 

من زنی معدنزادم
گهواره ام، کوچه ام، وطنم معدن بود
و بی شک
گورم نیز.

 

 

از ترانه های محلی معدنکاران ناروائز - بولیوی
از شعرهای آمریکای لاتین
ترجمه حسین درفکی

 "دهانه شیطان": کنایه از تونل معدن است.

Hans Jean Arp, bronze, 1950

ما تنها ۳ نفر بودیم

 

برای مزدک که یه beautiful Mahtab داره

برای مهتاب که یه ambitious Mazdak داره

 

از ۹:۳۷ صبح امروز تا ۱۱ فقط

1- مامان کالباس می خری تو رو خدا بگو اول تو فویل بپیچه بعد مشما. من می ترسم. مشمای کالباس پر از خون بود. لای گوشتاش خون دلمه بسته بود. با بافت مشما پرتره های وحشتناک درست می کرد.
مامانم زبونش کنده شده بود. اولین بار بود در طول روز خوابیده بود. اولین بار بود داد میزد که خسته شده. بابام یه گوشه کز کرده بود و می گفت که نمی خواسته زبون مامانو گاز بگیره. سارا تو اتاق خوابیده بود. داد می زد سرش درد می کنه.

 

 


2- مامانم تند رانندگی می کرد. من پشت صندلی راننده و پایین صندلیهای پشت، کف ماشین نشسته بودم و از شیشه یه دست عقب، فرم ساختمونارو نگاه می کردم. خوشحال بودم زمین نمی بینم. مامان تند نرو. یه دست انداز. مامان تند نرو. ماااااااااااااامان. مهم نیست که من می میرم. مهم اینه که تو نمی تونی تحمل کنی. اینجوری که من  اینجام حتما له میشم. مامان تند نرو واسه خودت می گم که هیچیت نمی شه. باید منو ببینی. یه دست انداز. کلمو می بینم که عین توپ از همون پنجره عقب پرت میشه تو فضا.

 


3- با مامانم رفتیم شهر بازی. کی میخواست کدومو خوشحال کنه. ورودی پر از ماهی بود. باید از اونجا رد می شدیم. مامان یا ورودی؟ کدومو فدای کدوم کنم؟ یه پسر بچه شیطون با چشای درشت پرید بغلم.
تو کی هستی؟
با تعجب گفت: منو نمی شناسی؟
آشنا بود. خیلی بهم نزدیک بود. اما یادم نمیومد. تو کی هستی؟
منو نمی شناسی؟
می دویدم
می دویدم


4- یه خیابون تاریک و سرد و خلوت با فرمای خشن هراس آور. 2 تا پسر ژنده پوش با یه دختر دنبالم میومدن. یکی از پسرا دستشو کرد تو لباسم. خالی بود اطراف. زورم به 3تاشون نمی رسید. هیچی نگفتم. تا خیابون باید می کشوندمشون. تند تند می رفتم. خیابون دور بود. در حقیقت خیابونی نبود. پسره از پشت بغلم کرد.
آخه اینجا که نمی شه. واستا یه جا پیدا کنیم.
ما یه موتور خونه بلدیم.
می رفتیم. تمام مدت دستاشون تو تن من بود.
چه مانتوی قشنگی داری
آره کیفشو نگا.
دوربینام وای دوربینام. اندازه همه سگای عالم می لرزیدم. اتوبوسی رد شد. پریدم جلوش. راننده نداشت. سوار شدم.

 


5- ته اتوبوس نشستم. دوربینام....می لرزیدم. تو پسزمینه یه دختر با یه بلوز سفید و بدون شرت آروم آروم پاشو گذاشت لبه پشت بوم و خودشو پرت کرد پایین.
زن کنارم گفت پاش زخم شد. برگشتم. یه پیرزن بود پر از رگ. joint می زد. به بیرون نگاه کردم. یه پسر بچه لب جوی گردنشو بیخ تا بیخ برید.
صدای ورق زدن اومد. برگشتم یه آقایی بود که خوب بود. آروم بود. عینک داشت. کتاب می خوند. یه ژاکت سرمه ای تنش بود.
چیزی می خوای؟
صداش مهربون بود. ترسیدم. نه نه. محبت نه. این یکی از همه کثیف تره. عشق نه عشق نه از همه چی خاله زنک تره.

 

 


6- آقا دربست....دربست....آژانس این وار هست....تو یه ساختمون اندازه سیاهترین حالت یک سیاهچال، سیاه. بعضی جاهاش آجر نداشت و کثیفی خیابون معلوم میشد. آژانس پر از مرد بود. بو می دادن. سیگار. سیگار. پر دود بود. لیچ بودن همشون.
آقا یه آژانس....یه دختر کوچیک اون وسط بود. موهای رنگ کرده طلایی داشت. تمیز بود. آرایش داشت. تو؟ چراااااا؟ عکس بگیرم؟!!!سمین جرات داری اینجا دوربینتو درآر. می ارزه؟ یعنی داری فکر می کنی که می ارزه یا نه!!!! شک داری؟ سمین یه فریم؟ می ارزه؟
یه اژانس....فرمانیه....
قه قه قه قه قه.....قاه قاه قاه قاه....
فرار. از پله ها می دویدم. اندازه تمام حسم به مرگ می دویدم. مردا از پشت میومدن...

 

7-از در یه خونه باز پریدم تو....
برگشتم. گیتی بود.
گیتی تو زنده ای؟ گیتی زنده ای؟ دولا شدم و جیغو زار زدم. زار زدم از خوشحالی که گیتی نمرده. منو رو تخت نشوند. بعد فهمیدم که مرده. از پوستش که خورده شده بود چند جاش فهمیدم. اما هنوز بسیار زیبا و شیک بود. پیراهن نارنجی. سرویس طلا با نگین بخصوص نارنجی. joint می زد و مطمئن شدم که مرده. گفت در حموم بسته است. چون یکی با گاز داره خودکشی می کنه.
یه پیرزن رد شد. گیتی اون کی بود؟ گیتی دیگه نبود یه پیرزن چاق بود. پر از رگای قرمز. لخت لخت نشسته بود. 2تا سیگار باهم می کشید. دست به تنم کشید. پوستت نرمه. چه سینه های خوشگلی.
چقدر ترس مفهوم واقعیت داره سمین. پا شدم فرار کنم. یه دست دیگه. یه پیرزن دیگه که رگای آبی تنش مثل سیم خاردار بودن منو نشوند. آلت مردونه داشت. استفراغ کردم.

 

 

8- پله هارو 5 تا 5تا می پریدم. جلوی در ورودی زمین خوردم و یکی یکی پرت شدم پایین. بالا تنه ام لخت بود. آقایی اومد جلو. گفت تو اتوبوس با من حرف زده و من فرار کردم. یادم نبود. می خواست کمکم کنه. به تن لختم نگاه نمی کرد. سکس نمی خواست. حس خوبی داشت. هیچی نمی خواست. یه عالمه کتاب داشت. داد زدم: عشق نه عشق نه. این از همه دروغی تره.
خاله زنک تره.

Dieter Appelt

 

از قعر خاک،
صبوری مقدس چند برگ خشکیده مانده و
از میان درختان،
سرفه خورشید.


حضور سرم: دستمالی مچاله - خیالی پر یأس
نهایت چشمم: سنگریزه های گرسنه.
می بندم اندامم را به موشهای کور
دم اسبی می بندم موهایم را با چند کرم شاد،
به شکلک چند بشکه چاق و
چند ابر دیوانه که گاز می دهند و می روند، می نگرم.
نگاه می کنم به جوانی ام و رگهای پیرم را سوهان می کشم.
چشمانم را این بار می بندم
تکرار می کنم
درد کم می شود
عادت می کنم.


از میان خاک دستمال بالا می آورم
از تماس بی رحم خیالهایمان بهره می جویم
از تکبر رنگین رگها
از سنگینی سایه ام که مرتب به زمین می کوبدم
از چاقی هولناک ملافه ها
و از نفسهایم....
1 - 2 -------

بی تو............
کم می شوم.

 


حالا این حصیرها
میزهای قرمز
کیک چای
.....
این آبِ لیمو
پنکه سقفی
کنتاکهای به دردنخور
بت سازی جلالی
فراخوان و کافکا
.....
و نه حتی اندک اتفاقی بر کپکهای خیال

 


و حالا آن پله ها که می روند
آن پارکینگ خالی
و کاغذهایی که خالی مچاله می شوند.
تو....
اسیر عنکبوتهایت حتی نمی گریی
مبادا
از نگاهت اشک گردم
از لبهایت خنده هایم بریزند
از دستهایت شانه هایم اسکیس شوند
و تو
حتی
پلک نمی زنی
مبادا
طاقتت در خون منجمد گردد
و لبانت از خیالم خون آشام!

 

تورج خامنه زاده

بعد از یک طوفان شبانه

ای الهه ترشروی
امروز چون پرده ای از مه بر پنجره اتاق من آویخته ای
در دل باد، دانه های برف گرد هم می چرخند!
در پایین پنجره، سیل موحش فریاد می کشد.

ای جادوگر
تو در پرتوی ناگهان
در غریو رام نشده تندر خروشان
در هوای نمناک و مه آلود دره
این نوشابه شوم را ساختی و پرداختی تا به دست ما دهی.

نیمشبی دوشین
لرزان و آشفته
نعره های گوشخراش تو شنیدم
که گاه شوم و گاه پر نشاط بود
برق دیدگان تو را دیدم
و در دست تو داس برانی را نگریستم که به صورت صاعقه آماده فرود آمدن بود.

ترا دیدم که کنار بستر خاموشم آمدی
زرهی درخشان بر تن داشتی
زنجیرهای پولادین خود را بر پنجره کوفتی و گفتی:
گوش کن
بشنو من که هستم!
من آن زن جنگجوی نیرومند و جاودانی هستم که هرگز احساس ضعف زنانه نکرده ام.
هرگز کبوتری آرام و رام نبوده ام
با خشم و کینی مردانه می جنگم.
آن ماده ببرم که همیشه با پیروزی دوش به دوش می روم.
پیرامون خود
به هر جا می روم پا بر اجساد کشتگان می نهم.
نیروی خشم، چشمان مرا تبدیل به دو مشعل فیروزه ای می کند
و از مغز من زهری جانکاه می تراود!
به زانو بیفت
التماس کن
اگر کرمی ناچیز هستی، بمیر
اگر شعله آتشی دروغین هستی
خاموش شو


 نیچه

Maria Martins

فروردین

الو؟
بله؟
الو..............؟ شما؟
شما کی هستید؟
ببخشید اشتباه گرفتم....

 

 

دیرزو یه دفتر خریدم رنگ اتاقت نارنجی....بافت پرده هات....فرم چراغت.....

 

 

غلت که زدم
مادر از جلو چشمم گذشت
بدون لبخند
بدون حرف
غلت که زدم
نموری دیوارها را حس کردم
دو سال از زندان کسی را
از این پهلو به آن پهلو گذراندم
صدای ظرف غذایش را
صداهایی که از مالیخویایی او بیرون می آمد

شهرام شیدایی

 

 

الو..........
الو؟
شما؟
شما!!!!!!!!!!!!!!!!
اشتباه گرفتم....

 

 

لرز.لرز..لرز.....روم نمیشه بنویسم....زمانی خطم خوب بود......

 

 

مانده ای و به دقت نگاه می کنی
شهرام شیدایی

 

 


ااا......الو؟
بله؟
.......... اشتباه گرفتم....
با کی کار دارید؟

 

 

مشکل اینه که کسی نیست شعر بخونم ........

 

 

 

مدتهاست که شعرهایم را به جای آدمها
برای کتم که روبرویم آویخته می خوانم

شهرام شیدایی

 

 

 

 


الو.....
سلام.
..........؟ شما؟
سمین؟
منو می شناسید؟
سمین؟.....
ببخشید اشتباه گرفتم....
سمیییین.
............
خوبی؟
کجایی؟
سفرم سمین.

 

 

 

آزادی که بپذیری
آزادی که بگویی نه

و این
زندان کوچکی نیست.

شهرام شیدایی

 

 

 

 

تنها یک دلیل بسیار

خودکشی دلایل بسیار دارد و روشن ترین دلایل بطور معمول موثرترین آنها نیستند. آنچه موجب بحران می شود همواره کمابیش مهار ناشدنی ست.

آلبر کامو

خودکشی دلایل بسیار دارد و روشن ترین دلایل بطور معمول موثرترین آنها نیستند. آنچه موجب بحران می شود همواره کمابیش مهار شدنی ست.

gloomy coughs

به اندازه تمام هم خوابگی تان

 

خوش آمدید زنان هرز
نزدیک بیایید
دستانم را ببینید
به سیگار تبدیل شده اند
صورتم را ببویید
از الکل خالص تر است
سینه ام را چنگ زنید
شیر خونی نصیبتان می کند
لبانم را اما رها کنید
به اندازه تمام هم خوابگی تان درد کشیده است
سکوت مکنید
همین جا زانو بزنید
از دستهایم بکشید
از صورتم بنوشید
از سینه ام خون آشام گردید
لبانم را .....
اما رها کنید.
نترسید
گرگ نیستم
در خشمشان سکوت آموخته ام
به سیلی هایشان عشق ورزیده ام
آه بی صدا زوزه کشیده ام
در نابودی خویش راهبر بوده ام.
نگریید
ما رستگار نمی شویم
به بهشت نمی رویم
جهنم را می پرستیم
با مذاب خوابیده ایم
آه زنان ماتیکی
زنان تف
بی رحم بخندید
آرایش کنید
بی رحمتر قهقهه شان بزنید
من حسادتتان می کنم
در این تابوت
با کافور هم خوابه ام
ارضا نمی شوم.
مرتب سیگار،
از دستهایم دود می گردم

 

 

Janine Antoni

 

پیمان یزدانیان

پیمان یزدانیان دوس ت دارم

دارم

بسیار

و چه خوب که نمی شناسمت تا حسم گه بشه و نمی دونی تا بزرگ شی.........

Ralph Gibson