اجرای "شب آثار فیلیپ گلس" 2 ساعتِ خیلی تاثیرگذاری بود. لازم نیست تاکید کنم که فیلیپ گلس، این اسطوره خودش چه لرزشی به زندگی می ده اما می گم که فرزان فدوی، نوازنده harpsichord و علی صالحی violin چقدر professional و دیوانه وار ساز می زدن. اونقدر که ناخن های 3- 4- 5 و 6 من از ته کنده شدن. رسیتال پیانوی 3 شنبه هم دیوونه ام کرد. چهار راه ها بود که می رفتم و چیزی نمی خواستم. آره وابستگی چیزیه که ازش نمیشه فرار کرد. حالا هم این کلاسیکِ صبح تا صبح دگر، فیلمهای Polanskyو مانند همیشه شعر...آره خوبه که هنوز چیزایی میشه گیر آورد که بگی می تونی راه بری و انگشتات کار می کنن. این نمایشگاه نیما توحیدی (اسمش یه همچین چیزاییه) هم خواستین برین، دیروز بعد عکسای تکراری جشنواره عکس رشد و نمایشگاه عکسای فتوژورنالیستای مثلا معروف ایران که فقط دو تا پرتره مال حسین فاطمی و مانسا یووان خوب بودن، بقیه هیچی نداشتن و بازم بعد توقف اجرای تئاتر "گاردن پارتی در برف" نوشته چیستا یثربی، یهو اون وسط عکسای این پسره شوکه زا بود. البته یه ایراد بزرگ داشت اما نمی دونید چقدر عکساش خوب بودن، می خواستم 2 تا کارشو بخرم اما نمی دونستم کجا باید دنبالم بکشونم. به هر حال که آدم خوشحال میشه یه نمایشگاه خوب وسط این نمایشگاههای هیچی ندار می ره و به کنسرتای یهو خوب بر می خوره. تو راه برگشت سعی کردم چیزای خوب ببینم: یه مغازه دار چراغ سوخته سر در مغازشو عوض می کرد، یه زن با دو تا بچه کوچیکش تو رستوران کثیف پایین شهر کباب ترکی می خوردن و می خندیدن، یه گربه یه تیکه گوشت خوب پیدا کرده بود، یه زن و شوهر تو ایستگاه اتوبوس تنها اون موقع شب منتظر اتوبوس بودن، یه گوشه پارچه ی زشت تولد این امام لای تیرک گیر کرده بود که یهو یه باد اومد رهاش کرد، انقدر احساس خوبی بود
تا خونه خودمو به 4 تا سیگار و لواشک مهمون کردم. هانی عشقم یادته از ویرجینیا وولف حرص می خوردی که پا میشه میگه آفتاب خوبه، پارک که بچه ها توش می دوئن خوبه...این خوبه اون خوبه، اما میگه که خودش حالش بده؟ به شکل خوشگلی حرص می خوردی که اگه خوبی پس تو هم خوبی، دیگه چته.....به احترام تو نمی گم این شبا که ماه زقّه چه احساسی خیلی روشنه، آره هانی دوری نمی ذاره بفهمی این که میگم یعنی چی...
پس عشقم، به سلامتی بهانه های کم خون تنهایی!