پنجره خاموش

مردابی ست تخت

خواب تو را می بینم

مدام خوابم

پنجره بی تاب

گریه می کنم

خوابت را دیده ام

به سوی در می روی

پنجره لاغر می شود

من روی تخت

خواب هایم را لاک می زنم

چهار زانو

جلو و عقب می روم

آرامم

زیر پلکهایم خونخوار.

بو می گیرم

این تخت پر از لاشه است

پنجره آب می شود

بوی لجن می دهم

ناخن هایم می افتند

پوستم دهان باز می کند

در را باز می کنی

پنجره را میخ

سقف را پر از لاشخور

تخت را مسیح کرده ای

من مدام خوابم

خواب تو را می بینم

خواب می بینم دستهایت پنجره اند و بوی آفتاب گرفته است این تخت