گل کلم خرید. فکر کرد که لازانیای گل کلم خوشمزه میشه. تا حالا نخورده بود و نشنیده بود. فکر کرد میشه با یه چیزایی خوشمزه ش کرد. آقایی که گل کلم می فروخت چاق بود و خمیازه می کشید. تا اونو دید دهنشو جمع کرد و به تلویزیون دیدن با دقت پرداخت. یه گل کلم. بزرگتر هم بخواین هست. نه کوچکتر نیست؟ نه نیست. خب خوبه. اِ، چه خوشگله سفیدِ سفید.
لازانیاها قل قل می مردن. خب. من حالم خوبه ها. چه خوبه. چه حالم بهتره. گل کلما رو شست. یه سیب زمینی آپز کرد. قارچا رو شست. بوی فلفل سبز که می پزه چه خوبه. چه خوبه این موزیک عوضی akhnaten. مامانش همیشه با تعجب می پرسه تو یک ثانیه از این موزیکو چطوری تحمل می کنی؟ مامانش امروز می خواست sunlight کنه اما موهاش کمی سوخت. اون حالش بد شد. اما به روش نیاورد لبخند ملیحی زد. سرشو کج کرد و یه تیکه از موهاش پق افتاد کنار لبش. آبکش خوشگل قرمزشو برداشت. ظرف سالاد قرمز و کارد قرمز با تخته قرمز. به چه بویی، چه موزیکی...............
پق...پق...یهو همه چی ...گذشته برگشت....فکر نکن بهش... یه کرم چاق که احتمالا خمیازه می کشید و تلویزیون هم نبود که الکی سرشو گرم کنه، رو گوجه لم داده بود. همه ی قرمزا از دستش افتاد رو زمین. گل کلما و قارچ ها هر کدوم یه گوشه قایم شدن از ترس. کرم چاق به چه بزرگی رو گوجه بود، به تخمشم نبود همه رو چه جوری ترسونده. اون تکون نمی خورد، تموم بدنش مور مور بودن، فکر می کرد که دفعه اوله که گل کلم خریده و تا حالا هم یه همچین موجودی تو خونه نبوده. پس از لای اون سفیدای خوشگل درومده. آره مثل همه  لذت های زندگی دروغ بود. از کرم متنفر بود. از یه همچین بافتی، از گوشتش، از شیاراش، از پرزاش، از رنگش، از سایه اش رو زمینه قرمز، از لیچیش، وای متنفر بود. در سکوت. در سکوت. حالا چی می شد؟ وای، سرش گیج می رفت. چشات چی شده ؟ نمی دونم چند روزه می خاره، می سوزه، درد می کنه. نمال، بدتر می شه. نمی تونم. راستیه دیوونم کرده. وای ...سعی کرد بگه که می تونه، قوزشو صاف کرد. صافِ صاف. خاک انداز نداشت که. یه ظرف پلاستیکی برداشت. قرمز بود. رفت کم کم جلو. عین سگ می لرزید. وقتی 5 سالش بود اون وحید عوضی که تازه مستاجر هم بود همیشه با یه کرم چاق تو حیاط منتظرش بود. چقدر خوشحالم که یه بار موتور بهش زد و پاش شکست. چقدر خوشحالم که همیشه تو نون ببر کباب بیار انقدر کودن بود که من دستاشو کباب می کردم. چقدر خوشحالم که یه بار با توپ بسکتبال کوبیدم تو صورتش وقتی خونه مورچه هارو با همون توپ بمبارون می کرد. عوضی. عوضی. عوضی. کم کم رفت جلو. گوجه رو قل داد تو ظرف و تا اومد پرتش کنه تو سطل لیز خورد افتاد پایین. وای کرمه هنوز چسبیده بود. وای سخته. تمام بدنش یخ کرده بودن. می لرزید. یه چیزی یهو از تنش بالا رفت. جیغ. جییییییییغ. وای ربان گل گلی دامنش بود.  آشپزخونه پر سایه های هلالی کرم مانند می شد. احساس کرد داره چاق میشه. از روناش. یا از پشتش. شاید از جایی که نمی دید. حتما واسش این اتفاق می افتاد. آینه...آینه کو؟ شروع نکن. حالم بد میشه دروغ میگی. یعنی دستاتو نمی بینی. ول کن تو رو خدا. باورم نمی شه. آینه آینه کو؟ رنگش عین گل کلما شده بود. هرگز انقدر رنگش پریده نبود. داشت رنگ کرم می شد. نه نه من حالم خوبه. معلومه که یه کرم ضعیفه. ببین خوشگلی. خرت خرت سمت آشپزخونه. نه برو کتونی بپوش که گامات محکم بشن. پق پق برگشت سمت آشپزخونه. همون جا بود خدا رو شکر. اگه می رفت بدبخت بودی. این وقت شب باید از خونه می رفتی. 7 تا سیگار تو این فاصله کشیدی؟ بخور بخورشون. وای مهربون نباش باهاش مهربون نباش. عادت نداشت. عادت نداشت. ظرفو برداشت، تمام تنش می لرزیدن، یخ بود. چشماش می خاریدن. گوشاش. یهو تمام بدنش می خارید. گونه هاش به حدی می خاریدن که سر گیجه گرفت. اون وحید عوضیو می خواست بندازه تو سطل. ولی وای با اون سطل تا صبح تو خونه تنها چی کار می کرد؟ بین زمین و آسمون با کرمه در فاصله 5 سانتی دستش چی کار میکرد. ...وای اینا مال من نیستن. نه نه اینا عکسای من نیستن. تو آینه، با چشماش اصلا اینارو نمی دید. چاقوی قرمز کو...کو....؟ چرا همه چی قرمزه... آره آره من این چند وقته خیلی خوبم. کارد قرمز چقدر دارم من. تو سایزا و رنگای مختلف. چه خوبه که تو خونت اصلا قرمز نیست. همه چی سیاه و سفیده. نه مهربون نباش. بنداز اون ظرف پلاستیکی قرمز و بنداز اون کارد تیز بزرگ قرمزو. تو سینک یه کرم چاقه. انعکاسش دو تاش کرده، اونور رو کارد یه انعکاس دیگه. کدوماشونن؟ آینه...آینه...کو؟ من چی ام؟ لازانیاها تو سطل. فلفلا تو سطل. آروم. آروم. باخ بذار. 4 تا سیگار دیگه. باید یه کاری کنی... باز تمام مسئولیتا گردن منه؟ آره؟!!! من متنفرم leader  باشم. بسه. بسه. بسه. نه من حالم بهتر شده. پاشو. اگه غیب شه تا صبح فکر می کنی جاتون عوض میشه. قرار نیست تو همیشه آدم باشی و اون کرم. حتما یه روزی جاتون عوض میشه. ببین 3 حرکت: با چاقو در چاهو باز می کنی، شیر آبو با فشار و گوجه رو می گیری زیر آب... سکوت......سکوت..........سکوت........
حالم خوبه. کمی می لرزم. رنگ و روم پریده. خارش بدنم خوب شده. فقط چشمام همچنان. کمی ریشه موهاش می سوخت. مامانش امروز sunlight کرده بود. کمی خودتو دوست داشته باش. تو دوست  داشتنی هستی. بسه. از همه چی چندشم میشه. اون تو لوله ها مونده. داره رشد میکنه. نمی بینی؟ خودتو دوست داشته باش. نه ولم کن الان. باید یه جوری تو سکوت بگذره. فقط سکوت می تونه. فقط. باید بتونم. من حالم بهتر شده. باور کن. چقدر سردشه. تمام بدنش ورم کرده بودن. گل کلما و قارچا پچ پچ می کردن. از تو چاه صدای خر خر می اومد. عقربه ها مثه تانک هلش می دادن. حتی تخیلش هم چندشش می کرد. تخیل برخورد هوا با او. برخورد زمان با او. اجسادی که انگار پس از 1 سال و نیم باز از گور بر می خواستن. پرده هایی که باد دستمالی شان می کرد. فروغ فروغ فروغ چرا تو رو هم غنچه های لاغر کم خون دیوانه می کردن؟ امشبه رو باید یه جوری می خوابید. هر کاری بلدی کن. می دونی که در مورد اون یه راه حل کافی نیست. چند روش و شاید تمامی روش ها. چشام می خاره. چه خوبه که سالنت پرده نداره. تمام شهر پیداست. هیچی قرمز نداری. امنیت داری. امنیت. چیزی که اون هرگز نداشت. هرگز. با هر ثانیه بودنش سالها نبودن رو تو بغلش می ریخت. می رفت و وقتی می رفت، هیچی نبود هیچی. هیچی هیچی حتی امنیت دوست داشته شدن. دیشب یه نامه نوشت. تا وقتی اون طلوع کثافت چشاشو خاروند باز، می نوشت واسش. اون راحت می خوابید و من واسه بی خوابیش اشک می ریختم. نمی دونم. دوست داشتن مثل همه مفاهیم دیگه واسه آدما خیلی خنده داره. فقط یه چیزو مطمئن بود.  میشه به همین باور وصل شد و با کتونی رفت.