صورتم زنده زنده سرخ
تو سرشار از هوس، نمک می پاشی  

 آب دهانت را قورت می دهی

روغن می ترکد
در ماهی تابه به عینیتی بدل می گردم که تیزت می کند، انسان تر .... خواهان تر.

من از قاشق های کج
چاقوهای کند
فنجان های لب پریده می ترسم
به گسی دندانهایت
ناآرامی برای تعفنم
و موهایم که شانه می کنی و چند تار بر زمین می افتند، می نگرم.

در آبی چرک که می جوشد
میان کراهتی که از ادویه می پذیرم
و درگیر غضروف هایم که می ترکند،
به کندی فرسوده می شوم.

دستانم را می کوبی
ورز می دهی
در خلطِ پیاز می خوابانی و باز ادویه: استفراغ سفت.

زیباترین حس داشتن را تجربه می کنی
عاشق ترین لبخند را نثارم می کنی
نفسی حبس را بالاخره آزاد می کنی.

در خونابه ی سس تفتم می دهی
سینه هایم را خام خام تزئین می کنی
و زمزمه می کنی: نهایت خواستنی.

تارهای مو در کنجی منزوی می  گردند
سرفه می کنند
از جارو می ترسند
از گامهایت نفرت دارند