ناگهان

به چیزهایی فکر می کنم که هست

چون نام تو

چون چند محکوم که بی صدا می میرند

و نگاه کبوتری در لحظه دار

به توده ی قیر می اندیشم که دستهای تو را فرو می خورند

و جیغ زندانی ای که میله ها را در نهایت خورده اند


ناگهان لرز

ناگهان سر خوردن در لزجی یک بوسه