یادهای بیمار
و چندین سگ خلاف جهت می دوند
نامت را از پستچی بپرس
و از صدای بازپرس ها نترس
زنی که برای قفلها کلید می ساخت گم شد و مرز سگ ها و آسمان در دستان من هضم شد
شانه هایم کو؟
صدای پارس ها گسترش می یابد
تو از چیزهایی می گویی که نمی فهمم
روی دیوار باغچه
روی سقف خورشید و موکت را پر از سبزه می کنی
ناگهان تو را به دندان می کشند
باغچه قرمز و سگها خلاف جهت می دوند