تلاش بیهوده یک بی اهمیت.

تلاش بیهوده یک بی اهمیت.

 

 

بی اهمیت نامی بود مانند نامهای دیگر. باورش کرده بود. و زجر بود و ریشه ها بود و پوستی که می انداخت و نمی مرد. بی اهمیت جوان بود. خانواده ای نداشت. خانه اش از گِل- دنیایش لجن بود. آسمانش یک دستیِ تلخ ناملموسی بود که کودکان همسایه درش توپ پرتاب می کردند. بی اهمیت یک نام بود- قبر می پروراند و ریشه ها می ساخت