به ساعتهای ورم کرده پناه می بری 

به چندین قرص و کتاب 

عقربه ها را به سایه ها می بندی  

تا بلند

کوتاه 

بلکه محو شوند 

چشمت مرتب همه چیز را جابه جا می کند: ۲- ۵- ۷ را 

به دقایق لگد می زنی 

هوا می گیرد 

به چهارچوبت بند نمی شوی  

به الوار تنت- پوست بتونی ات 

همه چیز دور می شود

قرص - استخوان 

عقربه ها می نشینند 

۳- ۸- ۱ 

ورم تر می کنند 

بزاق ساعت چهارچوبم را  می جود 

بند بند ثانیه ها  در حباب  لزجم کتاب می خوانند