lemon pie

حواسم پرت چشاش شد و چند کلوخ افتاد تو پاسیو همسایه طبقه 6. قصه ها همه از سر گرفته شد. یک لیوان گریپ فروت و چند تا سیگار و صبح کثیف پنج شنبه. چشاشو گرفت سمت صورت سیاه شده ی عکسم و یه راست شیرجه زد تو سینه ام. گفتم خوابم نمی بره و تو هر کاری کنی بازم این کلوخا  کار خودشونو می کنن. حواسمو همه چی پرت می کنه حتی چشای مزخرف تو که بالهای بلندت وق بیرون زده و من حسودیم میشه که بالاخره کی قراره دست از سر همه چی بر دارم و یه راست برم تو شیشه. خواب از کجا این همه حرف می بافه؟ قضیه همیشه از یه جا شروع می شه. از اینجا شروع شد که یه trailer داشتم تو سینما می دیدمو بعد یهو دهنم وا موند. من قبلا این فیلم رو با همین damn script دیده بودم. اما الان فقط actors فرق کرده بود. نمیشه که. میشه که یه فیلم قدیمی رو دوباره بسازن اما نمیشه یه فیلم دیده باشی تو 2008 بهد یهو همونو عینا ببینی تو 2010. یهو اینجا بود که مریضی زد بالا. کلی تو youtube گشتم دنبال اون فیلم که دیده بودم no fucking use. خواهش میکنم. خواهش می کنم. دیگه حوصله ماجراجویی ندارم. ولم کنید. سنم داره از این چیزا دیگه میزنه بالا. در رو بستم و پله ها رو به آرومی رفتم پایین. این واسه نرده ها و گلدونا تازگی داشت. هوا یا خیلی گرمه یا که خیلی سرد. نمی فهمم. خیابونا یا خیلی شلوغه یا خلوت. نمی فهمم. سردرد دارم. می فهمم. سیمان برآمده ی دیوارا رو می فهمم. پای پرنده که لنگ می زنه رو می فهمم. قهوه می خوام؟ نمی فهمم. یا خیلی دیر چراغ سبز میشه یا خیلی زود. نمی فهمم. برق اسمون هست، نیست؟ به درک. نمی فهمم. آدما. آدما از صبح ور ور می کنن. آخرین version فلفل سبز. به چند روش توالت گرفته خالی میشه. اَه ticket رو نگاااااه. اوا یادت نره 3 ماه و 4 روز دیگه مهمونی دعوتی. پوست بادومو چه جوری تو آب خیس کنی که ویتامین سیش نره. آدما. آدما. از کله صبح شروع می کنن. چند تا سگ لای چند تا سگ دیگه گیر می کنه. Leash هاشون تو هم گیر می کنن. صاحباشون تو هم گیر می کنن. چراغای راهنمایی یه راست می رن تو هم. آینه ها می رن تو هم. چمنا تو هم گیر می کنن. دوچرخه ها. خطوط عابر  پیاده. عابران پیاده. مغازه ها. پل ها. ساختمونا. اتوبانها. اتوبوسها. تماشا می کنم. دولا می شوم. به هم گیر کرده ها را بر می دارم. پرت به سمت سطل آشغال. موزیکم را می گذارم. سیگار و یک ماشین قرمز رد می شود. برچسب قرمز پست روی سر در همه ی London Drugs ها. کاغذ شکلات قرمز تو باد. پرده ی قرمز چروک. کیف قرمز بچگونه. غریزه هامو می شناسم؟ آره. نمی دونم. قرمزو خوب می گیرم. چربی رو خوب می فهمم و برمی گردم سمت خونه. هیچ بویی نمی یاد. چشاش هنوز خیره مونده به بالاش. بوی سوختگی میاد؟ نمی فهمم. بالاش خشک شده و آخرین حسای گوشتی رو داره تجربه می کنه. گوشت داشتن: می دونی که قرمزه، می دونی که سنگینه، می دونی که میشه سرخش کرد، تفتش داد، نمک زد، آب پز کرد، کباب کرد، فلفل زد، سس، لیمو چکوند. چند تا پلک پشت سرهم و سریع می زنم. گوشت رو حس می کنم. خون توش حالمو بهم می زنه. پنج شنبه صبحه. بوی گوشت اذیتم می کنه. گوشت چشای تو که داره وق نگام می کنه و پوسیدگی رو تو تنش در عین حال که هنوز چشاش منو نگاه می کنن رو تجربه می کنه. زنده به گور شدن با خیرگی به من رو دوست داره. پرده رو می کشم، میذارم لای چوبای تیز آشیونش دق مرگ بشه. بال هامو برمی دارم میندازم تو پاسیو طبقه 6. سنگ تمام اتوبانها ساختمونا آینه ها سبد دوچرخه ها رو می گیره. پتو رو سرم می کشم. حواسم هست؟ نمی فهمم.