سرکه



لاک قرمزو پیدا کردم و نشستم رو زمین سبز و لاک قرمز زدم. به یاد نقاشی های نمی دونم کی لاک قرمز زدم. کوچیک بودم؟ نه. اصلا نقاشی نمی کردم. یا کتاب یا ژیمناستیک. بارون میاد. عجیب. زیاد میاد. عجیب. کار خاصی نمیشه کرد. باید چند تا بشکه آب رو بردارم بذارم تو آسانسور. پیرزن طبقه 26 میگه دستشویی از وقتی بارون میاد بد گرفته. بد گرفته؟ عجیب. خوکدونی پازولینی هرگز از یادرفتنی نیست و یا مرغای دریایی که مثل پالون تالاپ تالاپ زمین می خورن و انگار نه انگار. حتی حسش هم بده. از این تغییر می ترسم؟ خوشم میاد؟ چیزی که از ستون فقرات از پشتم شروع می شه و خودشو می کشه بالا و بالا. قهوه صبح- قهوه شب- قهوه ظهر- قهوه تاریک. تاریک نمیشه مثل قبل. مثل یه سلول انفرادی میشه خونه که زیر نور تنگستن- نه نه اون که خوبه- زیر نور فلورسنت از صبح تا شب، از شب تا صبح تو صورت ادم، تن آدم، رو سینه، کشاله ها، رو پاها می تابه. می تابه. زنده باد خورشید. صبح میشه یه واژه واسه شعر. شب میشه یه واژه واسه شعر. مثل میلیونها حشره که تو شعر می لولن. خواسته های عجیب پیدا کردم. می خوام تاریخ سیاست رو تا پیدایش یهود بخونم. می خوام واژه های تخصصی قطعات تانک رو یاد بگیرم به فرانسه. می خوام علوم آزمایشگاهی بخونم. مثلا احساس عجیبی به تنم پیدا کردم. می خوام کمش کنم. گمش کنم. می خوام یه کاتر بردارم کمش کنم. احساسای عجیبی پیدا کردم. از لاک قرمز خوشم میاد. باورت نمیشه نه؟ قرار گذاشتیم دستامو لاک نزنم. وقتی نقاشی می کردم با سیاه چقدر زیر ناخونامو که پاک نمیشد دوست داشتی. بعد نشستیم انگشتامو بریدیم و بعدِ اون من کم کم دل بستم به مرغای دریایی که بال دارن و کاتر هم براشون علی السویه ست. بارون میاد. زیاد. یواش یواش میذارم همه چی تو سینک بگیره. آب بالا بیاد و آینه رو بگیره. تو دستتو از تو آشیونه مرغای دریای بیرون بیاری و بگی که تو هم حالا لاک دوست داری. بگی که شب و روز هم تو چاه می گیره و دست پیرزنِ طبقه 26 رو بگیری و کمکش کنی از بالکن خودشو پرت کنه پایین. فستیوال سینمای آمریکای لاتینه. یه فیلم نه چندان بد شب داره. امروز 1 شنبه ست. کلیسا حلاله. صحیح. صحیح. سیگارتو خاموش کن و برو واستا بیرون. متکا پر از موهای بلونده. خیانت تفسیر صحیحی از سرگردونیه. مسخره ست که لاک قرمز رو بهونه کنی واسه مالوندن لاک پای یه بلوند که تازه قرمزم نیست به دیوار. متکامو برمیدارم و میرم سمت تی وی. تی وی! کاش بلد بودم تماشاشو. جاش رو بسته قرص با انگشتای رنگیم یه طرح عجیب می زنم. مثل یه حشره واسه شعر. تو رو تخت این ور و اون ور میشی. اسبها و درشکه ها با مرغایی که می روننشون زیر بارون تو سینک فرو میرن. اسبها در جیب هاشون به جسد پیرزن طبقه 26 گوشواره می زنن و صدای قوقولی قوقوی تی وی  بلند می شه. صدای هواکش دارد دیوونه ام می کنه. دست از سر این سلول بردار. باشد دیگر لاک نمی زنم. باشد دیگر ستون فقراتم را به لامپ تنگستن نمی چسبانم. باشد تو خیانت کن. فقط دست از سر این سلول بردار. زنگ در را می زنند. پیرزن طبقه 26 در ظرف حلوا مرغ دریایی کاشته و یک ریز فریاد می زند: زنده باد دیکتاتور- زند باد فلورسنت.

اساس خیانت بر دو چیز است: یا مرده ای یا همان دلیل انسان های دوپا منِش که لاک قرمز را.... (توضیح اضافه نده!)

تصحیح می کنم: اساس خیانت بر دو چیز است: یا تمساحی به اسم ستون فقرات یا همان پنبه. (باز توضیح اضافه؟)

تصحیح می کنم: اساس کاتر بر دو چیز است: یا کم می بُری یا می بُرندت!