برنج

از همه چی که بگذریم من می مونم و تو که نشستی و همه چیو گرفتی تو بغلتو فکر میکنی آزادی. بوی عجیبی که یهو دم در بزرگ زنگ زده ی زخمی منو به خودش جلب کرد یادم انداخت که تلافی هیچی رو سرت درنیاوردم. گاهی راحت بخشیده میشی و خیلی هم مهم نیست بود و نبودش اما اینکه راحت ببخشی چیزیه که من نه که بلد نبودما- نه می خوام که یادم بره. درو باز کردم. Wow- like WOW بزرگ بود. قهوه ای سوخته و نارنجی و تیکه تیکه پوستا که رفته بود. از هیجان پیدا کردن یه همچین location ی دستشوییم یهو گرفت. اونقدر که داشتم بالا میاوردم و خون و چقدر غریب بود. کلاغ بود- تند و مغرور. وای وای از درد دستشویی و اینکه نمی تونستم کنترلش کنم سرم گیج رفت. تمام دستشوییا پر بود و من تازه چشم دید. یه صف طوووووولانی. یکی اون جلو تو یه غرفه واستاده بود و نمی دونم چی می فروخت. کیسه دست ادما همه قرمز بود و چیزی عضوی از لاشه هایی غیر قابل تشخیص زده بود بیرون. احساس می کردم اگه پلک بزنم دیگه دستشوییم میریزه. تکون نمی خوردم. فقط منتظر که یه جا خالی شه. صدای چک چک یه چیزی میومد از پشت سرم. بر که گشتم. یه پسره لخت لخت تو یه وان زنگ زده ی نارنجی پر از لجن چمباتمه زده بود و یه تیکه زخم بزرگ مثل جذام رو پشتش بود. چقدر لاغر بود. پایین تر یه زخم تازه ای بود که ازش چکه چکه خون می ریخت تو وان. تالاپ تالاپ صدا میداد. Seagull ها راه که میرن بی شعورا شالاپ شالاپ صدا می کنن. اون روز هم مثل همیشه که نگا می کنی: آفتابی بود و هر چی خواستم پوشیدم. از library که اومدم بیرون یهو- یهو بارونی گرفت که I was like: SHIT, u damn crazy bitch یه پیراهن کوتاه سفید لینن تنم بود که کافی بود یه ثانیه زیر بارون واستم. همش قلفتی می چسبید تنم. زخم بزرگی که روی بازوش بود از همه عجیب تر بود. شبیه آهنی بود که زنگ زده باشه. نارنجی شده بود و پودر گوشت رو اطراف مثل پنیر پیتزا دلبری می کرد. نشستم رو زمین. دیگه تحمل نداشتم. تمام وجودمو نه وجود جیش بلکه بار تحمل داشت می خورد. یه دستشویی خالی شد. دوییدم. و اونجا بود که توالت پر خون کفشای قرمزمو گاز گاز کرد. کف زمین پر از پارچه های قرمز پاره پاره بود. چرا دوربین نداشتم. از پهلو درد نشستم رو خونا.

_ Can I take your hand?

_ what?

_ ur hand?

_ uhum… you are pretty, beautiful dress!

_ what?

_ ur dress…

_ uhum…

6 تا کتاب قطور عکاسی همرام بود. بارون عین خوک خس خس می کرد. گفتم هر چه باداباد. این تعصب چتر دست نداشتن از کجا میاد خدا حتما عالمه دیگه. تا پامو گذاشتم تو خیابون seagull عوضی شالاپ پرید. بعد که قهقهه زد دیدم بللللله اولین لکه درشت پیرهن کوفتی لیننو چسبود به رون چپم. بیچاره میشم. تند تند می دوییدم که بوی دونر یونانی زد تو دماغم و من گفتم الانه که رو همین پیرهنِ ماجرا بالا هم بیارم. خوشبختانه مغازه بغلی چرم فروشی بود و بوی گاو و گوساله و پلنگ یه راست رفت رو دونر یونانی و نفسم رفت پایین. یه couple پیر لخ لخ کنان اومدن از مغازه بیرون. واستادم که رد شن. دیدم از پشتم صدای چکه چکه میاد. برگشتم دیدمش. دستش- دستش- دستش. دیگه به پیرهن سفید فکر نمی کردم. به کتابا دیگه نه. خوک که از آسمون می ریخت و رژه بی تموم seagull ها... شالاپ شالاپ- تالاب تالاب. هیچی دیگه نفهمیدم. پوست دست راستش یه کله رفته بود. با دست چپش می مالوند رو دست بی پوست گلبهی که رگای آبی و پسزمینه صورتیش میزبان کندویی کرمها بودن. کنارش نشستم. دستشو گرفتم و گوشت- گوشت بود. گوشت واقعی.

_ do you hve any cigarrtte?

_ u r gonna catch a cold! Its pissing the rain!

_ do have any change?

_ I just have my credit cards on me!

تا وقتی با خودت آشتی نکنی همینه که هست. دهنت با مغزت سرویس میشه. دست به یکی می کنن بیچارت می کنن. عجیبه یه زمانی که کوچیک بودم . زمستون بود و خونه سیاه و ابری و بزرگ و تنها نشسته بودم جلوی tv و از ترس سکته داشتم می کردم که باید فرداش برم مدرسه. تمام کودکی از ترس مدرسه و ادما نمی گذشت. از زمستوناش متنفرم. همش به کتاب خوندن گذشت. به ترس صبح زود. بابام که راه می رفت یهو 6 ساعت دیوانه وار، درس و کتاب می خوند و بعد که راننده می یومد می رفت سرکار. من تو اون خونه بزرگ تنها می موندم و به ساعت خیره میشدم تا برم مدرسه. چقدر زرِ پرت می زنم. آره یکی از اون شبای سیاهِ ناتمومِ تاریکِ سیاهِ ناتموم بود. فیلم Andre Rublev تارکوفسکی رو داشت میداد. حتما اون موقع من تارکوفسکی نمی شناختم. اما انقدر تو ذهنم مونده بود که بعده ها یادم نیست چه جوری اما پیدا کردمش. یه ذره الان به نظرم weird & creepy میاد که چه جوری فهمیدم که اون Andre Rublev بوده. البته الان ثابت شده که اصلا شاید مال اونم نبوده. اما نمیشه. نمیشه. بعضی چیزا مثل داغ به سینه ات میچسبه. واسه من که از گذشته کلا یه صفحه یادم میاد این داغا دااااااغن. Andre Rublev یه آدم کشته بود و از رنجش رهایی نداشت. پیش کشیشی گریه می کنه اعتراف می کنه و میگه این درد داره می کشتتش. آخ که چقدر این درد که داره میکشه رو خوب می فهمم. میگه یعنی خدا می بخشتش تا رهایی پیدا کنه؟ کشیش میگه خدا تو رو می بخشه به شرطی که خودت خودتو ببخشی! آخ.... آخ.... این خودت باید خودتو ببخشی رو چقدر خوب می فهمم. دیگه هر دفعه تیکه هایی از اون فیلم رو دیدم این پلان رو ندیدم. دیگه ندیدم. همین 5 ماه پیش این فیلم رو کامل دیدم. آخ که چه خوبه. ندیدم اینی که گفتمو. قسم می خورم مال این فیلمه. حتی اگه باز 9 بار ببینمشو نباشه. میگم سرخ. میگی نه. میگم سرخ. میری. دستم از خون میشکنه. دستم از سنگینی میشکنه. میگم خسته ام. میگی سرخ. میگم دستم. میگی سرخ. آب گنداب می بنده رو زمین. لباس سفید و بوی خون. بوی دستهای کریه زمستان و تمام حسا می گویند همیشه اشتباه و برعکس و غلط بوده باورام. شک کردم... اصلا میگم چیزی رو دوست دارم آیا دقیقا برعکسه و من ازش متنفرم یا اینکه چی. فکر می کنم برعکس خودم اون چیزیه که صحیحه. این انزجاری که صبح به صبح بلندش می کنم با دقت. دوشش می گیرم با دقت. خشکش می کنم با دقت. لباس تنش می کنم با دقت. موزیکشو میذارم با دقت. غذاش میدم با دقت. موهاشو درست می کنم با دقت. همه چی همه جا اشتباهه. دستم میفتد با دقت. لباسم می چسبه و تا خونه نمی دونم چه جوری میام. پیرهن لینن قرمز آخر سر جذب تنم میشه. نمی دونم تا خونه چه جوری میام. از وسط اون  homeless های پر از اعتیاد. چه جوری خودمو میکشم و تو اون بارون از وسطشون سالم رد میشمو نمی دونم. اتاقکای سیاه که دیواراش لخته لخته خون بسته. سفت و انگشت توش کنی می چسبه از بس لجن بسته توش. در هر کدومو باز کنی ادما سر توالت نشستن و خیره خیره خیره خیره. دستم به نمک نمی رسه. وای که چقدر از طعمش بدم میاد. گندابی که می خوری و تو دهن می ماسه. دهنتو که باز و بسته کنی خون کش میاد... قرچ... دور دهنتو پاک کن! دقت کن! مثل آدم غذا بخور!

-          How many wings do you want?

-          5…. Maybe

-          They re small. R u sure 5 is fine?

-          I need 2 though!

-          i2s really nothing. U just said you want 5.

-          I need to run away!

اگه بدونین دیشب یه مرد گنده چه جوری تو بار خیره خیره خیره خیره به من خیره نگا می کرد. همیشه خوب همه نگا می کنن. اما این عجیییییییب بود. چشم بر نمی داشت. می خواستم پاشم برم جلو بگم اولین باره گوشت می بینی. بگم من یکم از بقیه قرمزترم. بگم هوی وحشی وحشی ندیدی. سگ ندیدی. خوشگل ندیدی. نکنه گوشتایی که سفارش دادمو می خوای. نه سینه سفارش دادم نه رون. بال می خوام دو تا همش... که فرار کنم. فرار. 





کارت تلفن کو. مامان؟ مامان؟ مامان طلا...