قفل




photo: Diane Arbus



موهاشو از پشت جمع کرد و به سنگینی یه پلک زد و غل داد بی حوصلگیشو به اون : سیلوئتش دو تا قصه داشت. الان، نه دومی نه اولی. دومی نشست دستاشو باز کرد یه خمیازه کشید و پاهاشو دراز کرد، گوش داد به زمزمه ها. یه صدای گنگی مدام چیز ناآشنایی می خوند که هیچ جا نشنیده بودم. دومی دردی نداشت مثل اولی. گاهی خوابشون می گرفت و خورشید هی ظهر رو رد می کرد، نور از پشت آویزونتر می کرد تا چهره اولی تیره تر شه. به هر حال نمی دیدمت. تو آفتاب میمیک حرف زدنتو تشخیص نمی دادم. اولیم داستان خودشو داشت. من که به هیچی دل خوش نمی کردم و هیچی نبود که آروم به ما بفهمونه که این هم هیچی ازش نمی مونه.اولی خوشحال بود اما دومی هیچ فرقی واسش نمی کرد. سومی هم مثل همیشه ناامید بود. فقط هی نگاه می کرد به دود سیگارش که اینم کی تموم میشه و کی میشه رفت سراغ دومیو اونم کی تموم میشه و الی بعدی. تنوع سیگار که نامتناهی بود و حرفای دومی هم محال بود امیدی توش باشه. من غصه تاخیر و فراموشی داشتم، بقیه اون 3 نفر هم هیچ حواسشون به اون نبود. دیگه خسته شده بودم. پاک نقشامون عوض میشد و هر کدوم قصه جدیدی داشتیم....اون تو نور بیشتر گیر می کرد من تو سایه واضح بودم و حرفام خیلی هم پیچیده نبودن. تو گاهی بهم میخندیدیو اون 3 تا اخم می کردن. من به رو خودم نمیاوردم که ما همو میشناسیم اما مگه هم می شناختیم؟ چند قرص خوردم منتظر شدم بیاد. حس اولیه این بود که تنش از جایی میاد که من .... می دونه ؟کم میارم تو حسم راجع به حرف زدن به حتی مکانی که اون آدم بی هیچ عدد، ممکن بوده حضور داشته باشه یا اگه نداشته، بوده یا شاید فردا باشه، نمی دونم. اولی تکون خورد. من ترسیدم و دومی بیصدا خطی ممتد کشان روی دیوار رفت. من یه سیگار روشن کردم. ساعتمو آروم کردم و چند تا عکس گرفتم. به عکس ضد نورش نگاه کردم اون همش سیلوئت میشد و سومی لجباز بود و نورپردازیو تغییر نمی داد. می گفت اینطوری تو راحتتری. یه سیگار دیگه. دیدمش اومد. پارک کرد. اولی گفت چرا پیاده نمی شه. دومی وزوز خطشو دنبال کرد و بدون اینکه لباشو باز کنه گفت نمی یاد. جدی نشست و نیومد. من دعا می کردم نیاد آخه سنگینه.. می دونی هم خودش هم حسی که از تو میاره. عجب که او نمی دونست من نگاهش می کنم. به قول خودش 10 دقیقه و یه ربع شد و ما هنوز نرسیده بودیم. وقتی نشستی هنوز ضد نور بودی. منم که باور می کردم از همون اولش این بلا سرمون میاد. پس چرا حرفامو تق تق تو کشو قفل می کردم نمی دونم چرا. وسط حرفات اصلا نمی پریدم. متوجه شدین؟ آره فهمید چون شک می کرد به پس زمینه حرفاش و می گفت اصلا اونو خوندی. ما سر تکون می دادیم. سومی سرشو می گرفت و هوار می زد یادم ننداز یادم ننداز من می گرفتمش بغلم و آروم آروم نازش می کردم سرمو بالا می گرفتم می گفتم آره بابا معلومه اما به خدا کمرم دیگه صاف نمیشد. میدونی کمرمو اولی هی یادآوری می کرد که صاف کنم اصرار داشت که تو شیشه مغازه ها که منو می بینه خیلی اینطوری زشت تر میشم. اما باور کن همین که یادم مینداخت دیگه تو مگه از جلوی چشام اونور می رفتی؟ نه اون باور می کرد چشمامو نه من ادعایی داشتم. به عکسم که تو گرفتی گاهی نگاه می کردم اما دومی می پرید و مدام خط خطی می کرد. ما اسمامون کاش به زبون میومد. اولی منو صدا می کرد. من تو رو و دومی از همه اسمها آیریسو انتخاب می کرد. آره اون تصویر خالیشو اینور اونور میکشید و فندکشو گاهی با تغییر جهت دادنش نجات می داد. بازی عدد و فندک کردیم و 2 به 2 مساوی کردیم. هم اون دلش واسه ما نمی سوخت هم دومی معتقد بود که دل سوختن و دل سوزوندن بی فایده س. سیگار عجب نقشی ایفا می کرد واسه اینکه با تعریف تو قاطی نشه میگم که عجب سیگارهای بازیگری. سومی سیگارشو عوض کرده بود. هر دو به خانواده اهمیت می دیم تو واسه احترام و این جور فرزند مداریا و من واسه فرار! ما به سیرکی که سومی سفارش داده بود کلی خندیدیم. من عکس گرفتمو اولی گفت که از این زاویه زشتتره. تو همیشه اصرار به بی خیالی داری اما ببین زشتی واست مهمتره. خلاصه که اون چند تا قصه گفت که همگی خوشمون اومد. اون وسط مستا هم یهو اولی گریه اش گرفت.احساس تنهایی تو خطهای دومی بیداد می کرد. تو چشام هی با حرص یه دایره رو می رفت و برمی گشت. وای که چه دردی داشت این اشکایی که هم می زد تا نریزه آی چه سخت بود اونو دیدن و اولیو دومیو سومیو آروم نگه داشتن. آره نشستم تو کافه خالی خالی که مدتها خالی بود تا اینکه تو اومدی و یهو جیغای همو هم نمی شنیدیم. نشستم و کتمو آویزون کردم به دسته صندلی. 2 تا سیگار کشیدم. از ضد نورت عکس گرفتم. کاش یه اسم داشتیم همه، تا فرقی نمی کرد برد وباختمون. می دونی من به تو معذرت خواهی بدهکارم. 2 تا. دومی میگه نگو نگو می ترسه. سومی میگه نگو ناراحت میشه. اولی یه سیگار می کشه میگه مهمم نیست. من نشستم تو کافه منتظرم بیای با خودت هزار تصویر ازش بیاری و چیزایی از خودت بهم بگی که به همه نمیگی. آره بشینیو بگی دومی همیشه راست نمی گه. سیگاری می کشم و به تو فکر می کنم که تی شرت من تنته و با سومی دست می دی تا اون پیش اولی بیاد، تو ماشین یه ربع بشینه و فکر کنه که به عکس سیلوئتش تن بده یا نه. من با دستای یخ کرده ناامید به روزی که همه یه اسمو انتخاب کنیم تا فرقی بین برد و باخت نباشه به نفرت دومی نگاه می کنم. پاشم برم. برم تا اون نیومده. دومی شونه بالا میندازه و میگه رفتی هم رفتی. سومی sms میده میگه 10 دقیقه و یه ربع. نرسیدی هنوز؟