دشواری من و شاملو








به خانه می رسم. شاملو در را باز می کند انسان دشواری وظیفه است  














دم پنجره می ایستم. شاملو با قهوه و خرما: انسان دشواری وظیفه است 






 

در سکوت اتاق گم می شوم و شاملو از زیر در: انسان دشواری وظیفه است 











به خودم پناه می برم. حنا را روشن می کنم. شاملو می خواند: انسان دشواری وظیفه است