بیزاری های پنج کلمه ای
سه کلمه ای
چون زخم
چون عشق
چون سکس
بیزاری های چهار کلمه ای
چون ماهی
چون بنفش
چون جمعه
بیزاری های چند جمله ای
چون "تو هستی چون نمی روی"
چون " تو مانده ای و ماندن یعنی نوک زدن به آینه"
کودک از بازی برگشته بود
قابلمه سوپ پاچه را غل غل می کرد
اخبار از بیزاری چیزی نمی گفت
چرخ ها را خون سیاه
چاه را خون سیاه گرفته بود
و هواکش بی وقفه می زد
زن در حمام
کودک انگشتش را در قابلمه کرد
و چرخ ها زن را به برق کوبیدند
و آب داغ پاچه ها را غل غل
غل غل
بیزاری های دو کلمه ای
وق
هق
عق
بیزاری های یک جمله ای
"انسان رد نمی کند"
"این تاپاله تن نام دارد"
زن کودک را پخت
مرد چون لاشه ای همان جا که بود ماند
و هواکش بی وقفه می زد
داغ بود
کودک غل غل
تکرار می کنم
بیزاری های دو کلمه ای
بیزاری های یک جمله ای
بیزاری های هوا
بیزاری های هواکش