سگ ها در شک خود سیگار می کشیدند و پنهان می شدند- زوزه می کشید غم



پشت به آینه کرده بود و تند تند می نوشت 

زخم ها در باندهای چرک می لولیدند

و تاول ها خود را می خاراندند

خون از سر و کول یخچال بالا می رفت

و شمع در لیچی بی نهایتش از همه چیز تنفر داشت

سراغ قصاب را از آرایشگر بگیر و پشت سر همه ی قاتل ها صلوات بفرست



نامه را تف زد و در چاه انداخت

۱۳ ژانویه بود و مجسمه ها غیر از خودکشی چاره ای نداشتند

به یاد گوگن ۵ دقیقه سکوت کن!