پشت به پشت می لیسدند مرا
آن دوزخ سوسمارگون
آن نوای پوسیده که می نالید دوستت دارم را
لیوان عرق باد می کرد
و سرازیر می شد روی صورتم گِل های ماتم
نفس های چخماقی
سنگریزه های تشنج
آه دیوانه بود اتاق
لباس ها را گوله می کرد و چون مار می خزاند
تا گلو را بچسبند
لامپ را بترکانند
پرده را بجوند
آینه نزدیک می شد
خون دماغ می شد
زبانش را به اطراف پرت می کرد
و چرخ گوشت بود که می ریخت
کیسه ها بود که گره می خورد
فریزر بود که قه قه می زد