3 فروردین همیشه




پشت به پشت می لیسدند مرا 

آن دوزخ سوسمارگون

آن نوای پوسیده که می نالید دوستت دارم را

لیوان عرق باد می کرد

و سرازیر می شد روی صورتم گِل های ماتم

نفس های چخماقی

سنگریزه های تشنج

آه دیوانه بود اتاق

لباس ها را گوله می کرد و چون مار می خزاند

تا گلو را بچسبند

لامپ را  بترکانند

پرده را بجوند

آینه نزدیک می شد

خون دماغ می شد

زبانش را به اطراف پرت می کرد

و چرخ گوشت بود که می ریخت

کیسه ها بود که گره می خورد

فریزر بود که قه قه می زد