movie, 23

" your sin will find you out one day"

numbers 32: 23

I started to watch it last night at 4:30, and couldn't pause till morning, it's an absloute

reddish movie, I just come up to recommend you to watch it

سال مرگ فروغ

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.................

بسیار بود

من کسی را می شناسد

که شبی گسترده

در چشمان همیشه اش خفته بود

دهانش پر شب

نفس هایش تاریک

و دستهایش بسیار بود.

دانیال

در خیابانهای سرد شب جز خداحافظ خداحافظ صدایی نست

ـ الان می رم انرژی بهت می دم...

خدافظ - خدافظ

خدافظ

خدافظ

سارا؟

بله؟

مرسی زنگ زدی

ـ خداحافظ - خدافظ

خدافظ

خدافظ

 

 

You're all I need

I'm the next step
Waiting in the wings
I'm an animal
Trapped in your car
I am all the days that you choose to ignore

You're all I need
You're all I need
I'm in the middle of your picture
Lying in the breeze

I am a moth
Who justs wants to share your light
I'm just an insect
Trying to get out of the dark
I will stick with you, because there are no others

You're all I need
You're all I need
I'm in the middle of your picture
Lying in the breeze

It's all wrong
It's all right
It's all wrong
It's all right
It's all wrong
It's all right
It's all wrong
It's all right
It's all wrong
It's all right

lyrics: Radiohead

Photo: Jhon

راهم بده ماریا! تاب کوچه را ندارم!

ماریا!

راهم بده!

 

می بینی؟

انگشتانم متشنج می فشرند

خرخره ی آهنی زنگ درت!

 

ماریا!

 

از مایاکوفسکی

عکس از مزدک شادکام

اون موقع که وولف می خوندی، صفحه 48 بودی

" ناچار بود قطع رابطه کند چون در غیر اینصورت هر دو نابود می شدند، هر دوشان از بین می رفتند، یقین داشت. با اینکه سالها بود درد واندوه را مانند تیری که در قلبش مانده باشد تحمل کرده بود و بعد با بیزاری و هراس در لحظه ای که کسی در یک کنسرت به او گفته بود با او آشنا شده ازدواج کرده بود! کلاریسا هرگز این ها را فراموش نمی کرد. پیتر او را سرد، سنگدل و خشکه مقدس خوانده بود. هرگز نفهمیده بود چطور این مرد به او علاقه مند شده بود. اما لابد آن زن های هندی درکش می کردند- زن های نادان، خوشگل، ضعیف و نفهم. و کلاریسا بی جهت دلسوزی می کرد. زیرا پیتر قسم خورده بود که خوشبخت است، اگر چه هیچ یک از کارهایی که درباره اش صحبت کرده بودند را به انجام نرسانده بود." وولف

Photo: John…..

کابوس های قرمز......م در تعطیلات ....شان

رفتم پیش حمیدرضا شوهر آزاده گفتم حمید بین 2 تا دندونم خالی شده کمی موقع غذا خوردن ناراحتم می کنه....یهو هزار تا پرستار ریختن و شروع کردن از زیرم ملافه جمع کردن. ملافه ها پر از خون بود. قرمز قرمز...از هر جای بدنم خون می ریخت...اونا مرتب ملافه جمع می کردن می کشیدن و می کشیدن. تمومی نداشت....با تعجب و وحشت نگاه می کردم. بعد همه رفتن با نخ سوزن اومدن که تنمو بدوزن...من دویدم سمت پنجره. می خواستم خودمو پرت کنم. اما اون پایین یه خروار مرد بود که چشاشون داشت از کاسه در میومد منو میدیدن....وای داشتم از ترس می مردم گفتم بپرم اونا منو می گیرن همه بهم تجاوز می کنن  نپرم اینا منو بخیه می کنن....از روی سنگای نما و لوله ها خودمو کشیدم تو بالا پشت بوم. حمید از پشت گرفتتم. داد زدم حمید من مشکلم به خدا با نخ دندون حل میشه بذار برم. گفت ببینم دندونتو...دهنمو که باز کردم سیلی از خون ریخت بیرون....خون بالا میاوردم. پرستارا اومدن. مردا اومدن و همه روم ملافه می ریختن...تو دهنم ملافه می چپوندن....ملافه بود که داشت خونارو بر می گردوند تو تنم....پا شدم. نمی دیدم.

 امشب ساعت 8 وقت دارم باید برم مطب حمید.......یکی نیست بگه یکی یکی بمیر....دیگه رانندگی هم که تعطیل. فعلا در تعطیلات به سر می برم.

عکس از انسیه اکبری

سایه ندیدم.

امروز سرکار رفتی؟

3 ساعت پای کامپیوتر بودی؟

حموم رفتی؟

عینک نزدی؟

بموقع قطره نریختی؟

گریه کردی؟

کتاب خوندی؟

نوشتی؟

گریه کردی؟

 

اینا مهم نیست، فقط نمی بینم. تار تار می بینم. سمین خواهش می کنم فقط 2 راه داری. یا این یا اون. چاره ای هم نیست.

تو آخه چی کار می کنی؟

دیگه نمی خواد مثل بابام سکوت کنی...چند روز یه بار فقط این سوالو بپرسی.

خوب سگ بودن همینه دیگه وقتی پاچه دیگرون ارضات نکنه خودتو به پارس خودت دلداری می دی.

می سوزه؟

چه فرقی میکنه. نمی بینم. دکتره هم تو مایه های گم شو خیالشو از من تخت کرد.

ببین تو آگاهی...این گناهش می دونی چیه؟ آره یه چند روزی کتاب گناهان کبیره رو می خوندم و از خنده هم می گذشتم.....سمین می خوای الان بری....می ترسم همین تارم دیگه نبینی

منم می ترسم.

چقدر به نابودیت کمک می کنی؟

همه وسایل سکس آماده است. خب پاشو...اون وان داغ با پرده قرمز....لیف گلدار....تیغ مارکدار....قرصهای رنگارنگی که با بدبختی کش رفتی...مگه این چیزا بس نیست.آخه بابا 2 راه که بیشتر نداری. یا این یا اون. همینه. بفهم. توروخدا بفهم.....تو دروغ میگی....نمی گذره.......خسته شدم.

سمین می خوای بخوابی؟ امروزم که باز نرفتی نبی پورو.......کمکم نمی کنه دیگه. اونم ازم خسته شد. آدما عین همن. فقط لباساشون فرق می کنه. چرا من لباسام باید قرمز باشه؟ خودت که می دونی. بدم میاد خودتو جلوی خودت به خنگی می زنی....آره باز چاق شدم.

_ به نظرم هیچ فرقی نکردی. بهونه نیار.

اه. امروز هیچی ندیدم. گنجشک ندیدم. سایه ندیدم. از بعدظهرم که درشون آورد دیگه تاردیدم. وای کاش صبح که می دیدم، شعراشو که از حفظم می خوندم............

سمین احمق نباش!!!!!

به تو چه. دلم می خواد تو یه چیز شبیه آدما باشم!!!!!!!!!!!!!!

 Photo: Valerie Rouyer

 

 

نمی دانم این همه خوشبختی من و تنها از کجا می آید.

این از صورت سن پترزبورگ!!!!

 

اینم از سن پترزبورگ