از همون اولشم معلوم بود وضع چه شکلیه. من اسگل هی خودمو گول زدم. هی معلوم بود از وقتی پالتوی کهنه فکسنی شو انداخت رو زمینو کولشو روشو پاهاشو دو ور صندلی ولوی لهستانی ولو کرد. نشست و معلوم بود چی می خواد بگه. سرم می چرخید و تاثیر قرصا تازه داشت رو میشد. حالا من میگم قرص تو چرا باور می کنی همش مال بی خوابیه وغارغار مرغای دریایی ۵ صبح رو سقف روبرویی.
- چیزی گرفتی؟
- هان؟ آره. یه کم.
من می دونستم از همون اول که این یه اشتباه معمولی یا بهتره بگم یکی از اون انزجارای معمولی نیست. این که یهو شکم ادم بغلی صدا می ده یا گلوش. یا تفش می پره. معلوم بود به جون خودم. باید فرار می کردم از همون اول.
- نوشتیش؟
- آره. اما راستشو بخوای خیلی وقت نذاشتم. پول آخه نمی دی
- همون کافیه. بده ببینم.
به مرگ خودم می دونستم الانه اتفاق میفته. همیشه از اینکه هر سرابی رو آگاهانه روش سوار میشم حرصم در می یاد. اینم معلوم بود که یهو یه قلپ خون از تو دماغش می ریزه تو کافی. و ریخت. من هول پا شدم گفتم قاشق بیارم با دستمال.
- بشین
- آخه....
- بشین. چقد طول کشید اینا؟
- ۴ ساعت
- قاشق میدی لطفا؟
دوییدم. یکی از اون قاشقای چوبی یه بار مصرفو برداشتم. قاشق که چه عرض کنم. همون همزنا دیگه. برگشتم و قاشقو گرفتم سمتش. می دونستم!!!! معلوم بود!!!! یه قلپ خون ریخت رو قاشقو شره کرد پایین.
- دختر بپا نریزه رو کفشات. نو نیستن مگه؟
- نه... چند ساله دارمشون
- لوس...
- هان؟
- یه دستمال بردار
من سر جام میشینم. کارامو برمیدارم و بهشون خیره میشم. تمیزن. مغزم تند تند میزنه. کثیفن. لعنتی! تمیزن! خفه شو. از این تمیزتر چی می خوای. یه دستمال چنگ میزنم سفید. می کشم روشون. می سابم. می سابم. خون می چکه رو کاغذ. چی؟؟؟؟؟ از دماغم خون می ریزه. بسه
NO WAY!
GET OUT!
کاغذو می سابم. از پشت کمرمو می گیره. هششششششششش بابا... هششششش
یه قلپ خون می ریزه تو تنم.
if only I could see you turn myself to me
سرفه می کنمو کمرمو صاف می کنم.
- چند وقت روش کار کردی؟
- یه ۳ ماهی میشه.
- خوب شده.
- پس قسط اولو می دیدین؟
- اوردم با خودم.
- ممنون. من الان برمیگردم.
گوشه دستم خون میاد. یعنی به کجا گرفته. هی می شورم. هی بیشتر میشه. ای وای.... حالا نگاه کنا. این وسط....
اون صورتشو تو کاغذام گم کرده. سرشو بالا میاره و دماغشو می ماله و فین فین میکنه. هوا داره تاریک میشه. کتمو برمیدارم.
- دستت چی شده؟
- به تو چه. اگه عرضه داشتی چراغارو درست می کردی
کتمو برمیدارمو میزنم بیرون. هوا یخه. شالمو سفت می کنمو یه سیگار نصفه روشن می کنم. از اولش معلوم بود قراره چکمه هامو خونی کنه. وقتی رو زمین می کشیدمش تمام کافه رو طی کشیدم. آنتونی داد زد تموم شد؟ من کشیدمش تو دستشویی. یه زخمی از صبح می خورتم. آنتونی میاد ببینه چی شد.
- تموم شد؟
- هان؟
- احمق نشو. چقد طول کشید؟
- نیم ساعت.
- بالاخره زنه یا مرد.
- به زن می دمش. مرد از عهدش بر نمیاد.
- باشه. هر جور تو بخوای. کسیو می شناسی؟
- هان؟ ... یکی هست... اما انگلیسیش خوب نیست.
- ظاهرش همونه؟
- اره. لاغر. قدبلند. وحشی
- حالا اونو یه کاریش می کنیم.
- پس فردا ساعت ۷ واسه scouting
از کافه می زنم بیرون. سرده. یه نیم سیگار روشن می کنم. خون دود میشه تو هوا. حلقه های قرمز مانوس. حلقه های یک دو سه.... امتحان می کنیم. یک دو سه... معلوم بود این کارس. صورتشو می کنه تو خونو می کشه بالا. فین فین می کنه.
- هان؟ همش مال بی خوابیه .چشاتو؟ پاشو پاک کن...
- چیزی واسه من مونده؟
- پاشو... صبحه
- تاریکه.... چراغارو درست کردی؟
ماتیک نمی زند
حرف نمی زند
لاک نمی زند
کاری نمی کند
سایه نمی زند
نگاه نمی کند
نفس نمی کشد
سیگار می کشد
باران می شوم
خیس نمی شود
از کتاب شهربازی- اسفندیار
از مجموعه ی شهر کاغذی من
مثل هر روز ساعت ۴ یا بیشتر نمی دونم از خواب پریدم. یه کابوس وحشتناک. مثل همیشه. برج هایی که تا اسمون سیاه گم میشدن. خونه های جنگی سوخته. یه مرد کوتوله از اونایی که آکاندوپلازیا دارنو با خودم می کشیدم و یه دختر بچه. اونا از دیوارا بالا می پریدنو نمی ترسیدن. من می ترسیدم نه واسه خودم می ترسیدم اونا بمیرن.... ما فرار می کردیم. دختر بچه تیر خورد و از اون بالا افتاد تو بغل من. خون از سر تا پامون می ریخت. اون که تو بغلم بود یهو کله مرد کوتوله هم افتاد تو بغلم. از تنمو دستام خون می رفت. سیاه بود. کسی نبود. همه جا سوخته بود. تپه های جسد. من گریه نمی کردم. منتظر بودم منو بزنن. اما نمی زدن. همون جا با کله مرده و تنه دختر بچه رو زمین نشستم.
از خواب پریدم. سیاه بود همه جا. از تو یخچال دو تا ادویل خوردم. آب. آب. آب. بوی خون تنمو گرفته بود. هنوز سنگینی شون روی دستم بود. هنوز حضورشون تو بی وزنی بیداد می کرد. حنا رو باز کردم. نور تو چشامو تاریکی زد. به زور می دیدم. یهو چند خط پیام از دوستی دیدم که مدتها بود ازش خبر نداشتم.
فقط این که نمی تونه..... فقط داره ابرو داری میکنه............ چی ؟ یا که کی؟........... یه سیگار روشن........... کن
بیزاری های پنج کلمه ای
سه کلمه ای
چون زخم
چون عشق
چون سکس
بیزاری های چهار کلمه ای
چون ماهی
چون بنفش
چون جمعه
بیزاری های چند جمله ای
چون "تو هستی چون نمی روی"
چون " تو مانده ای و ماندن یعنی نوک زدن به آینه"
کودک از بازی برگشته بود
قابلمه سوپ پاچه را غل غل می کرد
اخبار از بیزاری چیزی نمی گفت
چرخ ها را خون سیاه
چاه را خون سیاه گرفته بود
و هواکش بی وقفه می زد
زن در حمام
کودک انگشتش را در قابلمه کرد
و چرخ ها زن را به برق کوبیدند
و آب داغ پاچه ها را غل غل
غل غل
بیزاری های دو کلمه ای
وق
هق
عق
بیزاری های یک جمله ای
"انسان رد نمی کند"
"این تاپاله تن نام دارد"
زن کودک را پخت
مرد چون لاشه ای همان جا که بود ماند
و هواکش بی وقفه می زد
داغ بود
کودک غل غل
تکرار می کنم
بیزاری های دو کلمه ای
بیزاری های یک جمله ای
بیزاری های هوا
بیزاری های هواکش